فرهادی کُشی نکنیم

یکی از ده‌ها دلیل این‌که جامعه ایران در طول چند قرن اخیر، دچار عقب‌ماندگی از پیشرفت جوامع دنیا به خصوص جوامع اروپایی شد و همیشه از این کوتاهی در طول زمان رنج می‌برد.

فرهادی کُشی نکنیم

این است که انسان‌های بزرگ و نخبه را که نبض‌شان برای مملکت می‌زند یا می‌خواهند تغییرات مثبت در ساختار جامعه ایران ایجاد کنند، اغلب از طرف اجتماع مورد کم‌لطفی و حتی تنفر و حتی حذف قرار می‌گیرند و عقایدشان تفتیش می‌شود و آن سو، اغلب خروجی شخصیت‌های سیاسی‌اش، انسان‌های خودباخته‌ای هستند که همیشه چشم‌شان به ملت و حاصل تلاش آن‌ها بوده است.

در دنیایی زیست می‌کنیم که ملاک، رقابت و بقا است. هرگاه اظهارنظری که منجر به خطر افتادن منافع‌مان نشود، به‌راحتی سینه چاک می‌دهیم و نقد می‌کنیم و دیگران را به پای محکمه می‌کشانیم و در ظاهر و باطن به ناسزا می‌گیریم که چرا این نکرد و چرا آن بکرد. هرگاه که پای منفعتی به میان است، در چرخشی معکوس، سکوت اختیار می‌کنیم. این یکی از اصلی‌ترین خلقیات ما ایرانی‌هاست که تکلیف‌مان در عقیده و جهان بینی‌مان چون قاصدکی درهر بادی و جهتی سیال است. یاد دوستی می‌افتم که زمانی در یک از سازمان‌ها به دلیل کسر نشدن اضافه کاری‌اش، جرات نقدِ مافوقش - حتی پنهانی- را هم نداشت و امروز در خارج از کشور تمام تفکرات سیاسی، فرهنگی و هنری را به شکل افراطی می‌کوبد و جالب آن‌که همکاران سابقش را به این عمل دعوت می‌کند.

همه ما، از کوبیدن کل ساحت و قاموس تاریخ جامعه ایران و متن و بافت فرهنگی مردم ایران، هیچ ابایی نداریم و از این حیث به هیچ وجه به خود اجازه نمی‌دهیم حس ملی‌گرایی باعث به‌وجود آمدن عرق وطن‌پرستی و غیرت شود اما از هر عالِم و اهل فنی که درهر حوزه‌ای، در یک میدان ملی یا بین‌المللی وارد شود می‌خواهیم از وطن و غیرت و حمایت این حزب و آن حزب دم بزند و به کل فراموش کند که رسالتش چیست. تنها یک بیانیه بخواند و قالب یک کنش‌گر عجول، ظهور کند تا دل‌مان را خنک کند.

ما ایرانیان! به دموکراسی معتقدیم شدید. اما دیگران را همان‌طور که هستند نمی‌پذیریم. از دور به تماشای گود نشستن و گفتنِ لنگش کن مشغولیم. تلخی‌ها، محنت‌ها و مشکلات عدیده ناشی از فرهنگ اشتباه جامعه ایران را نمی‌پذیریم اما برای فرار از واقعیت خود را به ژن کورش و داریوش هخامنشی می‌چسبانیم.

دائم و در هر گفت‌وگو و هر گعده‌ای چه در یک گپوگفت بین مسافر و راننده تاکسی تا مباحثه دو استاد دانشگاه، دم از آزادی بیان و اندیشه می‌زنیم اما در عمل، خودمان برای هیچ کسی این آزادی را قائل نیستیم. موقعیت و منصب نداریم و گرنه در درون هر کدام‌مان، دیکتاتوری موذیانه‌ای پنهان است.

وقتی اصغر فرهادی معتقد است: «من این آزادی را می‌دهم که هر کس بیرون از دایره همکاری با من، زندگی خودش را داشته باشد و ممکن است متفاوت با من فکر کند. ما خودمان که مقابل این تند روی‌ها حرکت می‌کنیم، باید مراقب باشیم که ما هم شبیه طرف مقابل، تندرو نشویم و بگوییم که حق ندارید این کار را بکنید.» حال ما که خود را جز قشر الیت و روشنفکر می‌دانیم در مقابل این نظر و عقیده، به دنبال دربند کردن تفکر «نخبه هنری مان» هستیم.

تا وقتی که بافت و فرهنگ کلی جامعه و قوانین برآمده از روابط اجتماعی-منهای قوانین سیاسی- در جامعه ایران به سمت فایده‌گرایی، منفعت‌گرایی و فردگرایی است، می‌شود نتیجه گرفت هر کسی از ما که جای فرهادی بود، چه‌ها که نمی‌کرد. هر چند که او دچار اشتباه و لغزشی نشده که این همه فریاد، نقد و انگ‌زنی روانه‌اش کردیم. از این رو هیچ وقت و با روی کار آمدن هیچ دولت و حکومتی، وضع اجتماعی و فرهنگی ما تغییری نخواهد کرد چرا که ما «خود» فرهنگسازیم.

اصغر فرهادی، در ظاهر و باطن، یک سیاست‌مدار و مصلح اجتماعی نیست. به زعم او «من بیانیه‌نویس و مقاله‌نویس نیستم. کارم فیلم ساختن است. بهتر است که داستانم را بگویم که این پرسش را ایجاد کنم که این اتفاق می‌افتد. فکر می‌کنم که این کار تاثیرگذارتر است.»

او حرف‌ها، اندیشه‌ها و انتقادهایش را در آثارش می‌زند. عجب است که قشر فرهیخته و منتقد که ادعای شناخت درونمایه، تم و مضمونِ آثار را دارند و مستقیم‌گویی را کارنابلدی فیلمساز می‌دانند، می‌خواهند فیلمسازی که الان جهانیان با اشتیاق به تماشای فیلمش می‌نشیند، نه در اثر و زبان و بیان هنر که مستقیم و شفاف به بیان عقیده، آن‌هم در پشت یک تریبون به قرائت بیانیه‌ای بپردازد، آن‌هم بیانیه مورد دلخواه ما. چرا و چقدر می‌خواهیم یک فیلمساز جهانی را تقلیل دهیم؟

بسیاری در جهان، ما را با علی دایی، مریم میرزاخانی، اصغر فرهادی و پرفسور سمیعی می شناسند. بیایید حداقل به درخشش «فرهادی‌ها» دلخوش باشیم. او به راحتی می‌تواند در هر کجای دنیا و با بهترین امکانات فیلم بسازد اما هنوز که از وطن می‌گوید، بگذاریم بگوید.

می‌توانیم اثرش را نقد کنیم و یا دوستش نداشته باشیم اما این که چرا به جشنواره‌ کن رفته و جایزه را قبول کرده یا جایزه او سیاسی است، نقد نیست - که تک‌تک‌مان که ژستِ مبارزه و آزادی‌طلبی داریم اگر جای او بودیم، خبر حضورمان در جشنواره رده پنج جهان را جار می‌زدیم- تفکر دیکتاتورمآبانه‌ای است که بر عده‌ای عامدانه یا غیر عامدانه چنگ می‌زند. این‌که اعلامیه کودتا نداده و علیه نظام قد علم نکرده، او را خائن منفعت‌طلب بنامیم. آیا همین‌ باید و نبایدها، سازنده دیکتاتوری نیست که اگر این می‌کرد، مخالفان اندیشه ما، او را به باد انتقاد می‌گرفتند به جرم وطن‌فروشی، سیاه‌نمایی و جار زدن مشکلات داخلی نزد اجنبی‌ها.

فرهادی، فیلمساز است و نه اپوزیسیون مبارز و متعلق به جناحین. تفکر و اسلحه‌اش در اثرش عیان است، جهان‌بینی‌اش در فیلم‌هایش جریان دارد؛ رسالت او چنین است، که رسالت پزشک، درمان!

نخبه‌کشی نکنیم. فرهادی یکی از نخبگان این مرز و بوم است. در کم‌ترین شکل، آثارش باعث افتخار و اهتزار حس غرورمان است؛ فرهادی کشی نکنیم.

منبع: خبرآنلاین

کد مطلب: ۲۱۵۹۰۹
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت