وقتی شباهت به شاعر، جان یک روزنامه‌نگار را گرفت

آیا سرنوشت دردناک محمد یحیی کیوان قزوینی، روزنامه‌نگار و معلم فرهنگ‌دوست قزوینی، یک اشتباه خونین بود یا نقش‌های حساب‌شده برای حذف صدای اعتراض؟ شبیه ملک‌الشعرای بهار بود، همان شاعری که دشمنانش برای خاموش کردن او کمین کرده بودند؛ اما قرعه مرگ، به نام کسی دیگر افتاد. هنوز هم پرسشی تلخ باقیست: واعظ قزوینی قربانی شباهتش شد یا قربانی قلم جسور و زبان تندش علیه قدرت؟ سرنوشتی که در هاله‌ای از تردید و ابهام بین واقعه و روایت سرگردان مانده است.

وقتی شباهت به شاعر، جان یک روزنامه‌نگار را گرفت

محمد یحیی کیوان قزوینی، مشهور به واعظ قزوینی و همچنین شیخ یحیی واعظ، یکی از چهره‌های آزادیخواه تاریخ معاصر ایران در ابتدای قرن چهاردهم شمسی بود؛ مردی که دوران جوانی‌اش با انقلاب مشروطیت و تحولات عظیم اجتماعیِ ایران همزمان شد. پدر او، شیخ اسماعیل واعظ، خود واعظی سرشناس و از صوفیان معتبر قزوین بود و این مجموعه میراث فرهنگی و معنوی، نقش مهمی در شکل‌گیری شخصیت فرزندش داشت.

واعظ قزوینی، پس از فراگرفتن تحصیلات مقدماتی در حوزه علمیه قزوین و آشنایی با فقه و اصول در قم، به زادگاهش بازگشت و از همان جوانی، علاق‌مندی ژرف نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی از خود نشان داد. با رویکردی تازه، نه فقط منبر را محل بیان احکام و روضه، بلکه سکوی روشنگری و نقد اجتماعی قلمداد کرد. پس از فوت پدر، مسئولیت سرپرستی خانواده را بر عهده گرفت؛ اما برخلاف بسیاری از روحانیان سنتی، به سرعت فهمید که باید فعالیتی اجرایی‌تر و سودمندتر برای جامعه خود انجام دهد. به همین جهت، اشتغال به منبر و روضه‌خوانی را کنار گذاشت و وارد عرصه فرهنگ و آموزش شد.

او با تأسیس مدرسه “فرهنگ” در قزوین، سنگ بنای آموزش نوین را در شهر خود گذاشت. اما مهم‌ترین اثرگذاری او، تأسیس روزنامه “نصیحت” بود که در سال 1302 شمسی و در بحبوحه بحران‌های اجتماعی و سیاسی ایران انتشار یافت. روزنامه “نصیحت” که با شعار و شعری از حافظ آغاز می‌شد، خیلی زود به تریبون آزادی‌خواهان، طرفداران افکار نو، سوسیالیست‌ها و منتقدان سرسخت ظلم و استبداد و نظامیان فئودال تبدیل شد. واعظ قزوینی در مقالات پرشور و بدون ملاحظه، به نقد نفوذ و مداخله انگلیسی‌ها، خرافه‌پرستی میان روحانیون، و فساد حکومتی پرداخت. انتشار ده‌ها شماره از این روزنامه، او را به یکی از چهره‌های آزاداندیش و معترض عصر خود بدل کرد.

شدت انتقادات واعظ به سیاست‌های سردار سپه، رضاخان، موجب توقیف روزنامه شد، بخصوص پس از انتشار مقاله‌ای با عنوان “آثار فنا، علایم مرگ”، که در آن به صراحت به جاه‌طلبی رضاخان و نشانه‌های سقوط فرهنگ کشور پرداخت. در این فضا، واعظ برای رفع توقیف روزنامه‌اش به تهران عزیمت کرد تا با نمایندگان و دوستان فعال خود در مجلس شورای ملی مذاکره کند. اما این سفر، سرآغاز تراژدی دردناکی شد که نه تنها برای خانواده و دوستدارانش، بلکه برای جامعه مطبوعاتی کشور نیز تلخ و فراموش‌نشدنی باقی ماند.

در آن روزها، رضاخان سخت در پی تحکیم قدرت، راه‌اندازی فضای رعب و تهدید مخالفان و حذف فیزیکی چهره‌های منتقد بود؛ جریان قدرتی که گاه با خشونت خونبار و گاه با سرکوب نرم روزنامه‌نگاران، فضای جامعه را در آستانه فروپاشی قاجاریه منجمد و ترسان کرده بود. واعظ، خود از سوسیالیست‌های نخستین، عاشق آزادی و پیشرفت، و همدم و دوست شاعران بزرگ و روشنفکران مهمی همچون عارف قزوینی و ملک‌الشعرای بهار بود.

در غروب هفتم آبان ۱۳۰۴، واعظ قزوینی پس از صرف چای و دریافت بلیت ورود به پارلمان، از آبدارخانه مجلس خارج شد. در آئین و ظاهر، لباس و قد و قامت بلند او بیشباهت به ملک‌الشعرای بهار نبود. شباهتی که مرگ را به اشتباه بر سرش فرود آورد. آدمکشان رضاخان منتظر خروج ملک‌الشعرای بهار از مجلس بودند؛ اما واعظ قزوینی به اشتباه هدف گلوله قرار گرفت. گلوله به گردنش نشست، خون جاری شد و بی‌خبر از ماجرا، با آخرین رمق به سمت مدرسه سپهسالار دوید. تروریست‌ها دنبالش رفتند، پیش پله‌های مسجد سپهسالار افتاد. در آن لحظات دردناک، مهاجمان با چاقو چند ضربه به قلبش زدند و حتی با کارد به سرش حمله کردند. موج خشمی که مأموران، به اشتباه بر سر واعظ تخلیه کردند، صحنه‌ای دلخراش و عبرت‌آموز از دهه نخست سلطنت پهلوی رقم زد.

سردار سپه که آن شب میهمان سفارت فرانسه بود، مشعوف از خبر قتل ملک‌الشعرای بهار گردید؛ اما خیلی زود مشخص شد اشتباهی رخ داده و واعظ قزوینی کشته شده است. ستاره مطبوعات و آزادی‌اندیشی ایران، به جای چهره اصلی مخالف، قربانی بی‌پناه قدرت گشت. بی‌پناهی و مظلومیتی که حتی باعث شد هیچ روزنامه‌ای جرأت انتشار خبر حادثه را نداشته باشد. خفقانی که باعث شد حق خون واعظ قزوینی، صدا، یاد و نامش در سایه ترس و سانسور گم شود، و حتی مبلغ تعیین‌شده برای خون‌بها هرگز به خانواده‌اش نرسد.

واعظ قزوینی نه فقط معلم و مدیر مدرسه فرهنگ، بلکه بنیان‌گذار انجمن پرورش در سال‌های پیش از کودتای 1299 بود؛ نهادی که در زمینه نمایش‌های اجتماعی و فعالیت‌های فرهنگی خدمات ارزنده‌ای ارائه داد. او همچنین با خطابه و سخنرانی، مردم را به صنعت، فنون جدید، نقد خرافات و اصلاح جامعه دعوت می‌کرد. اندیشه‌های نو، آرمان‌های عدالت، و پایبندی به عقل و خرد مدرن، در وجود او موج می‌زد. بسیاری معتقدند واعظ از جمله میلیون پرحرارت، سوسیالیست‌های شناخته‌شده و به گفته دشمنانش، حتی کمونیست‌های روزگار خود بود؛ مردی که روزنامه‌اش، جایگاه حملات بی‌امان به نظامیان و زمینداران و حامی فقر، آزادی و روشن‌بینی بود.

قتل فجیع واعظ قزوینی، یکی از تراژدی‌های بزرگ مطبوعات ایران و جلوه‌ای از ظلم و وحشی‌گری سیاسی عصر رضاخان است. این جنایت، درست یک روز قبل از رأی‌گیری مجلس برای سقوط سلسله قاجار و آغاز سلطنت پهلوی رخ داد؛ زمانی که مأموران مسلح مجلس مراقب بودند مخالفان از صحن خارج نشوند تا رأی لازم تکمیل شود و هر پیشامدی زیر نظر قرار گیرد. ملک‌الشعرای بهار که خود از مخالفان سرسخت رضاخان بود، همان شب پس از نطق تاریخی و تند علیه او، به توصیه همراهانش، دیرتر از مجلس خارج شد و جان سالم به در برد. قتل واعظ نه فقط نشانه‌ای از خطر دائمی برای مخالفان قدرت بلکه آغاز دورانی سیاه برای مطبوعات ایران و حذف هر صدای اعتراضی بود.

 
 

پس از قتل، هیچ روزنامه‌ای حتی خبری در این باره منتشر نکرد؛ انگار که خون آزادی‌خواهی و اعتراض در تاریکی دفن شد و فرهنگِ اعتراض برای مدتی سه‌قفله گردید. بعدها گفته شد مبلغی به عنوان خون‌بها به ورثه او پرداخت خواهد شد، اما خانواده این صدای مظلوم هرگز پولی دریافت نکرد و خون واعظ قزوینی، همچون بسیاری از قربانیان آن دوره، پایمال تاریخ شد.

واعظ به همه نشان داد که می‌توان هم روحانی بود، هم شاعر و اندیشمند، هم نویسنده و روزنامه‌نگار مترقی. او نشان داد که عشق به محرومان، آزادی و عدالت مرز نمی‌شناسد؛ هرچند عاقبت این عشق، تحت سلطه استبدادِ قهرآلود ایران، به قتلِ بیرحمانه و خاموشی ختم شد. ترور او یادآور هزینه‌های سنگینی است که رهروان آزادی، دموکراسی و پیشرفت برای جامعه خود پرداخته‌اند. سرنوشت واعظ قزوینی، بازتاب رنج تاریخی اهالی قلم و اندیشه در برابر قدرت استبدادی است و همچنین هشداری عبرت‌آموز برای همه عصرها؛ که آزادی و حقیقت، همواره نیازمند فداکاری و ایستادگی است، و گاه خون‌های بی‌گناه، پایه‌گذار فردای بهتر می‌شوند.

این ماجرا بخشی از داستان بزرگ‌تری است که در دوران گذار ایران از قاجار به پهلوی و از سنت به تجدد، صدها گونه تکرار شده و هنوز هم زنده است؛ داستانِ قلم‌هایی که تاریکی را شکافته‌اند، اندیشه‌هایی که قربانی قدرت شده‌اند و حقیقت‌هایی که زیر پتک سنگین خفقان و سانسور دفن شده‌اند. محمد یحیی کیوان قزوینی، با همه کوتاهی عمر و تلخی سرنوشت، نمونه‌ای ماندگار از این نسل جان‌باخته و آزاداندیش است که مخاطبان آینده کشور را دعوت به اندیشیدن و عبرت گرفتن می‌کند.

 

منبع: دیروزبان
کد مطلب: ۳۸۳۶۴۶
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت