داستان زنی است که قوانین را زیرپا می‌گذارد

رمان «زندانی کازابلانکا» داستان زنی است که از آداب و مقررات که جامعه برای هر دسته از مردم معین کرده است پیروی نمی‌کند و در نهایت به جرمی نکرده محکوم می‌شود.

داستان زنی است که قوانین را زیرپا می‌گذارد

زندانی کازابلانکا یک رمان عاشقانه و رمانتیک است. داستان در مورد مادام لیدیا دختر یک زن کانادایی و یک مرد انگلیسی است که در محله بدنام و آلوده زندگی می‌کند.

او از آداب و مقررات که جامعه برای هر دسته از مردم معین کرده است پیروی نمی‌کند، در نتیجه پلیس او را زیر نظر دارد. او به جرمی نکرده محکوم می‌شود.

مادام لیدیا در دو راهی پذیرش یا نپذیرفتن مجازاتش ظاهرا دست به انتخاب اشتباهی می‌زند و مجازات را می‌پذیرد؛ اما لیدیا آرام است؛ چرا که انتخابش نوعی از انسانیت و فداکاری را در خود دارد.

این رمان در مسیر روایی خود از طرفی مخاطب را درگیر تصمیمات شخصیت‌ها و از طرف دیگر درگیر مفاهیم انسانی متضادی مانند انتقام و فداکاری می‌کند.

درباره نویسنده

موریس دوکبرا متولد ۲۶ مه ۱۸۸۵ پاریس و یکم ژوئن ۱۹۷۳ در پاریسدرگذشت. او نویسنده شهیر فرانسوی است. نام واقعی او موریس تسیر بود. او یکی از نویسندگان مشهور فرانسوی در فاصله جنگ‌های جهانی اول و دوم در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بود. کتاب‌های او به ۷۷ زبان ترجمه شده‌است.

قسمتی از متن کتاب

آن روز وقتی به طرف لندن بر می‌گشتم غم عجیبی بر دلم نشسته بود. حس می‌کردم که با آتش بازی می‌کنم وداع پدر به قدری متاثرکننده بود که من از خود شرمنده بودم، از خوشبختی خود احساس شرم می‌کردم.

مورگان در ایستگاه راه‌آهن انتظار مرا می‌کشید در تاکسی های‌های گریه کردم. او با صدای گرم و مردانه‌اش مرا به بردباری تشویق کرد. در کافه‌ای که برای خوردن چای رفته بودیم قیافه او را گرفته دیدم. پرسیدم:

-چه اتفاقی افتاده؟ ادی؟

-هیچ عزیزم... مهم نیست.

-پس چرا مغموم هستید؟ روی چشم‌های شما غباری از ملال و اندوه نشسته است.

-گرفتاری‌های اداری که برای شما مهم نیست.

- اشتباه می‌کنید ادی، گرفتاری‌های شما برای من خیلی اهمیت دارد.

-می‌دانید گریس... حق با شما است واقعا ناراحتم... و علت آن هم این است: من می‌خواهم پول به دست بیاورم. البته نه برای خودم بلکه برای آینده شما و خودم... چون من نمی‌خواهم که شما تا ابد اسیر این مرد بی‌رحم باشید و این زندگی جهنمی را تحمل کنید... می‌خواهم که بعدها شما بتوانید بدون شرم و دغدغه خاطر برای زندگی آتیه پدر و مادر و برادرانتان این زنجیر اسارت را پاره کنید. شما می‌دانید که عجالتا من مهندس کلنبرگ هستم یا به عبارت دیگر کارمند او هستم... حقوق من خیلی خوب نیست... می‌خواهم بیشتر فعالیت کنم. وقتی در مشرق زمین بودم فکری به خاطرم رسید. در همان موقعی که برای او کار می‌کردم با سهم شخصی خودم در کنسولگری سیام یک امتیاز تجسسات در قطعه زمینی که به نظرم جالب می‌آمدم خریدم. مدتی کاوش کردم تا به یک معدن نیکل خوب رسیدم...

چاپ ششم رمان زندانی کازابلانکا نوشته موریس دوکبرا و ترجمه ایرج پزشکزاد در ۱۷۰صفحه و قیمت ۷۰ هزارتومان در سال ۱۴۰۱منتشر شد.

منبع: ایرنا
کد مطلب: ۳۶۶۲۱۷
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت