نگاهی به رمان «رختشو»/قصه عشق شیوا به عباس و جنگ عراقیها بهنفع ایران
رمان «رختشو» نوشته محمد حنیف همزمان با نمایشگاه کتاب تهران در سال ۱۴۰۳ توسط انتشارات خط مقدم منتشر و رونمایی شد و داستانش درباره زنان ایرانی و عراقی است که پشت جبهه مشغول فعالیتهای امدادرسانی از قبیل پخت غذا، پرستاری از مجروحان، شستن رخت و لباس رزمندگان و ... مشغول بودهاند.

قاسمعلی فراست نویسنده و منتقد در یادداشتی به بررسی و مرور اینکتاب پرداخته است.
مشروح اینیادداشت را در ادامه میخوانیم؛
حنیف نویسنده پرکاری است؛ هم در زمینه داستان نویسی وهم پژوهش های ادبی. برای همین آثار زیادی از این نویسنده در اختیارخوانندهها میبینیم. آخرین اثر او رمان قطور «رختشو» است. ما هر دو نوشتههایمان را قبل از چاپ در اختیار هم میگذاریم تا از نظریکدیگر باخبر شویم. برای همین قبل از چاپ رختشو، کتاب را خواندم که چند ویژگیاش برایم جالب و جذاب بود.
اولین امتیاز کتاب، آمدن شخصیت حبیبه از عراق به ایران و فرستادن پسرانش (عدنان و عباس) به جبهه جنگ است؛ جنگی که یک طرفش عراق (کشوری که حبیبه و بچه هایش ساکن آن بوده اند و با شروع جنگ، از آن جا به ایران فرستاده شده اند) و طرف دیگرش ایرانی است که از الان به بعد هم قرار است در آن زندگی کنند و هم درمقابل وطن قبلی شان، عراق بایستند و با آن بجنگند. نفس ایجاد این موقعیت داستانی شیرین و جذاب است و خواننده چنین داستانی را با اشتیاق شروع می کند. مخاطب از همان اول داستان طبیعی می داند رزمنده های ایرانی (دست کم تعداد اندکی از آن ها) به این دو رزمنده مشکوک باشند و آنها را هم زیرنظرداشته باشند و هم به هردوبا دیده تردید بنگرند. ذات این شک و تردید، عنصری داستانی است که بالقوه می تواند خواننده را مشتاق و منتظر نگه دارد و سطر به سطر جلو ببرد. انتخاب چنین موقعیت داستانی، انتخابی فراستمندانه است؛ حال این که از این امتیاز داستانی بالفعل و در عمل هم استفاده شده یا نه بحث دیگری است که باید اثر را خواند و دید.
ویژگی دوم کتاب، خواستگاری شیوا (دختر رئیس خط آهن جنوب) از عباس (پسر حبیبه رختشو) است. این خواستگاری به دو دلیل داستان را جذاب میکند. اول این که به جای خواستگاری عباس ازشیوا، شیوا قدم پیش می گذارد و ابرازعشق می کند. اصولا در فرهنگ ما ایرانی ها، مرد و پسر است که برای بیان عشق پیشقدم میشود. اینفرهنگ در روزگار کنونی کمی فرق کرده و با پیشرفت زمان، خواستگاری دختر از پسر امری عادی شده اما یادمان باشد اینداستان برای زمان جنگ است؛ حدود نیم قرن پیش که در آن دوره چنین انتخابی چندان مرسوم نبود. نکته دومی که این خواستگاری را جالب تر می کند، نرد عشق باختن وسط جنگ و درگیری و خون و خونریزی است. این ویژگی متناقض داستانی نیز هوشمندانه انتخاب شده. اما انتخاب عنصر یا عناصر زیبایی شناختی در هر اثر هنری، یک چیز است و پرداخت و بهرهگیری هوشمندانه از آن، مطلبی دیگر. درآثارداستانی فراوان دیدهایم ایده یا ایده هایی کاملا هنرمندانه و به یادماندنی پرداخت شده اند. و نیز با سوژه یا ایده هایی هم روبرو بوده ایم که درعین زیبایی، هنرمندانه و هوشمندانه از آن ها استفاده نشدهاند.
سومین ویژگی داستان، انتخاب زاویه دیدهای مختلف است. داستان با زاویه دید اول شخص (و از منظر شیوا) شروع می شود. فصل دوم، زاویه دید سوم شخص (و از منظر او) جلو می رویم و فصول بعد با زوایای دید وراویان دیگر. اما به نظر میرسد از هر شخصیت راوی، چنان که باید و شاید استفاده کامل نشده و نمیشود. اساسا نگاه، برخورد وزبان یک زن با نگاه و عمل و گویش یک مرد، متفاوت است. ضمن این که بین خود زنها و مردها هم برخوردها و گویش ها یکسان نیست. هر زن زبان و رفتار خاص خود دارد، همان طورکه هرمرد. و تازه اگربپذیریم که رفتار و کردار چند زن و مرد (بیرون از داستان) می تواند عین هم باشد، این باور در داستان هیچ گونه جا و جایگاهی ندارد. بنابر این فرضیه داستانی، به نظر می رسد نویسنده باید برای خلق زبان و گویش خاص برای هرشخصیت داستانی تلاش بیشتری می کرد.
در کتاب همیشه خواندنی «مدارصفردرجه» اثر احمدمحمود، گویش همه شخصیت ها خوزستانی است؛ اما همین گویش واحد را وقتی از زبان هر شخص متفاوت میشنویم، به اختلاف چشمگیر جنس دیالوگ شخصیت ها پی می بریم. نوذر (شخصیت مینیاتوری وکاملا صیقل خورده داستان) زبان خاص خود را دارد، همان گونه که بلقیس. ویاورزبان مخصوص خود را دارد همان طور که یارولی و... در رختشو شخصیت هایی داریم که تنی چند از آن میان ایرانی اند وتنی چند عراقی. این که شخصیت های ازعراق آمده، گویش ایرانی و عراقی دارند کاملا منطقی است. به هرحال سال ها مقیم عراق بوده اند و رنگ و بوی آن سرزمین را گرفته اند. پس پذیرفتنی است که ایرانی_ عراقی صحبت کنند. این هم که از آن ها انتظار نداشته باشیم همان زبان عراقی را هم هرکدام با تشخص و تاکید و اختلاف زبانی خاصی به کارببرند، تقریبا (اگرچه نه تحقیقا) قابل قبول است. چون نویسنده یا باید سال ها در کشور مبدا زندگی کند و به گویش دقیق آن سرزمین مسلط شود یا مشاورانی متبحر داشته باشد و برای هریک از شخصیت های داستانش زبانی خاص خلق کند. البته این توقع، انتظاری خیلی حرفه ای و سخت است. برای همین خیلی نباید برای اختلاف گویش عربی – فارسی شخصیت های داستان سخت گرفت. مشکل داستان این نیست؛ معضل این جاست که خواننده در زبان و گویش بقیه شخصیت های ایرانی داستان هم خیلی تفاوت و تشخصی نمی بیند. در نتیجه مخاطب در نمی یابد تفاوت زبان هرشخصیت داستانی با زبان شخصیت دیگر کجا و در چیست.
امتیاز دیگر کتاب حضور چشمگیر شخصیتهای زن است. معمولا در داستانهای ایرانی، (بهویژه در داستان های سال های قبل) شخصیت ها همه یا بیشتر مرد اند. شاید به همین دلیل است که رضا براهنی در یکی از نوشتههایش در این خصوص از عبارت «ادبیات مذکر» استفاده کرده است. خوشبختانه در سالهای اخیر شخصیت بسیاری از داستانهای نویسندگان ما زناند.
خبر دارم آقای حنیف برای نگارش کتاب چه سفرها رفته، ازچه زبان دانانی کمک گرفته وکتاب زاییده و پرورش یافته آن رفتن ها و جستن هاست. برای همین تلاش و کنکاشش قابل تقدیر است.
دیدگاه