سرنوشت تلخ دختری که میخواست به جشنواره کن برود، اما به آسمان رفت
مستند تکاندهنده سپیده فارسی، فاطمه حسونه را در طول یک سال تماس ویدئویی دنبال میکند، اما سرنوشت او بیش از حد تلخ است که بتوان تاب آورد.

لزلی فیلپرین در گاردین نوشت: قاعده این است که هرگز پایان فیلمها را لو نده، حتی اگر وقایع به تصویرکشیدهشده بخشی از تاریخ ثبتشده باشند. اما دربارۀ این مستند ویرانگر، دانستنِ آنچه در پایان رخ میدهد، درواقع تقویتی شدید است: پیامی هولناک از آیندۀ فیلم که باعث میشود همهچیز را بهگونهای دیگر بخوانیم.
و اینجاست افشای بزرگ: فاطمه حسونه، دختر جوان فلسطینی در این فیلم، که کارگردان سپیده فارسی نزدیک به یک سال از طریق تماسهای ویدئویی با او گفتوگو میکند، اکنون دیگر زنده نیست. او در ۱۶ آوریل به همراه چند نفر از اعضای خانوادهاش بر اثر حملۀ هوایی اسرائیل کشته شد. در حقیقت، آخرین تصویری که از حسونه میبینیم، لحظهای است که فارسی به او خبر میدهد فیلمی که همین حالا مشغول دیدنش هستیم در جشنوارۀ کن به نمایش درمیآید. این خبر گفتوگویی را به راه میاندازد دربارۀ اینکه آیا حسونه در مراسم افتتاحیه شرکت خواهد کرد یا نه (او خوشبینانه میگوید «البته!») و شاید بتواند از این سفر فرصتی بسازد تا برای همیشه از غزه خارج شود. اما او مؤدبانه امتناع میکند و پافشاری دارد که غزه خانۀ اوست، حتی اگر همهچیز و همۀ کسان نابود شوند.
این گفتوگوی پایانی چنان طنینافکن است، زیرا واقعیت این است که غزه عملاً دارد به غبار بدل میشود. اما آنچه بیش از هرچیز به اثر جان میبخشد، ریاضت جسورانۀ فیلمسازی فارسی است. همانطور که گفتوگوی شاد آخر با بحثی پیشپاافتاده دربارۀ گذرنامهها و قولی که هرگز عملی نخواهد شد برای دوباره حرف زدن به پایان میرسد، تصویر محو میشود و روی صفحۀ سیاه، تنها زیرنویسهایی خشک و واقعی سرنوشت حسونه را آشکار میسازند. نه موسیقی پرشکوهی در کار است، نه کنایهای آشکار در پایان؛ فقط فقدان ملموس چهرۀ تقریباً همیشه خندان حسونه، خندۀ او و خوشبینی مهارنشدنیاش باقی میماند.
خود فیلم تقریباً بهطور کامل از همین مکالمههای اغلب پرمکث ویدئویی ساخته شده است، درهمتنیده با گزارشهای خبری که فارسی از پخش زنده فیلمبرداری کرده ــ و از همه مهمتر، عکسهای دیجیتال حسونه که او تقریباً هر روز میگرفت. او آرزو داشت عکاس حرفهای شود و بیتردید چشم هنرمندی داشت. این تصاویر فلسطینیان غزه را نشان میدهد که آرام و بیادعا زندگیشان را در دل شهری در حال فروپاشی و ویرانی ادامه میدهند.
یکی از آخرین کلیپها، سفری طولانی است ــ احتمالاً با موتورسیکلت یا دوچرخه ــ در خیابانهای پر از خرابه، با کودکانی در حال بازی، خودروهایی پوشیده از گرد و خاک، همه در بستری از تکههای مکالمات پیشین حسونه. آنچه بیش از همه به دل مینشیند بازگشت به زمانی است که او میکوشد احساس ناتوانی فارسی را آرام کند، چون نمیتواند کمک بیشتری به او و جامعۀ اطرافش بکند. حسونه میگوید: «همینکه به حرفهایم گوش میدهی کافی است. خیلی خوشحالم که اینجا هستم و خیلی خوشحالم که تو کنار منی.» شاید بپرسیم آیا واقعاً کافی است که تنها این فیلم یاد او را زنده نگه دارد، اما بیتردید یادش نعمتی خواهد بود.
دیدگاه