آیا واقعاً شبکه‌های اجتماعی عامل بدبختی ما هستند؟

بعضی کارشناسان می‌گویند رسانه‌‌های اجتماعی برای جامعه مضرند، گروهی دیگر تردید زیادی دارند

آیا واقعاً شبکه‌های اجتماعی عامل بدبختی ما هستند؟

در آوریل ۲۰۲۲، جاناتان هایت، روان‌شناس مشهور و جنجالی، مقالۀ مفصلی در مجلۀ آتلانتیک منتشر کرد و در آن شبکه‌های اجتماعی را دلیل بزرگترین مشکلات امروز جامعۀ آمریکایی دانست. مقالۀ او بحث‌های فراوانی به پیش کشید و در نهایت منجر به پروژه‌ای جمعی میان چندین روان‌شناس و جامعه‌شناس شد تا داده‌های موجود دربارۀ شبکه‌های اجتماعی را دوباره تحلیل و بررسی کنند. نتایج به اندازۀ اظهارنظرهای هایت فاجعه‌بار نبود، اما همچنان سوال باقی است. آیا واقعاً شبکه‌های اجتماعی عامل مشکلات ما هستند یا دربارۀ تاثیر منفی پلتفرم‌ها بیش از حد اغراق شده است؟

گیدی‌ین لوئیس‌ کراوس

گیدی‌ین لوئیس‌ کراوس

نویسندۀ کتاب حسِ جهت‌‌یابی

گیدی‌ین لوئیس‌ کراوس، نیویورکر— جاناتان هایت، روان‌شناس اجتماعی، در آوریل ۲۰۲۲ مقاله‌‌ای را با عنوان «چرا زندگی آمریکایی‌‌ها طی یک دهۀ گذشته به‌‌طرز بی‌‌سابقه‌‌ای احمقانه بوده است؟» 1در نشریۀ آتلانتیک منتشر کرد و در آن کوشید به پرسش عنوانِ نوشتار پاسخ دهد. کسانی که با تألیفات هایت، طی نیم‌‌دهۀ گذشته، آشنایی داشتند می‌‌توانستند پاسخ او را حدس بزنند: رسانه‌‌های اجتماعی. به‌‌رغم آنکه هایت تصدیق می‌‌کند قطبیدگی سیاسی و خصومت جناحی به دورانی بسیار پیش از ظهور رسانه‌‌های اجتماعی بازمی‌‌گردد و، به‌‌علاوه، عوامل فراوان دیگری نیز در کار است، او عقیده دارد که ابزارهای «فراگیری» 2-مثل گزینه‌‌های لایک و اشتراک‌‌گذاری در فیسبوک و قابلیت ریتوییت در توییتر- زندگی اجتماعی را به‌‌وسیلۀ الگوریتم برای همیشه تباه نموده است. او دریافته که، با قطعیتی نسبی، می‌‌شود گسستگی تاریخی قابل‌‌ملاحظه‌‌ای را در سال‌‌های بین ۲۰۱۰ و ۲۰۱۴ مشخص ساخت -یعنی سال‌‌هایی که امکانات یادشده به‌‌طور گسترده از طریق تلفن‌‌های همراه در دسترس عموم قرار گرفت.

هایت به خوانندگان یادآور می‌شود که زمانی یکی از توسعه‌‌دهنده‌های پیشینِ توییتر گزینۀ ریتوییت را به اسلحه‌‌ای پُر در دست کودکی چهارساله تشبیه کرده بود و بعد می‌‌پرسد «در دهۀ ۲۰۱۰ چه تغییری رخ داد؟». «توییت‌های رذیلانه کسی را نمی‌‌کُشند بلکه سعی می‌‌کنند افراد را در ملأ عام بی‌‌آبرو کنند یا آزار دهند و، درعین‌حال، حُسن، ذکاوت یا وابستگی‌‌های قبیله‌‌ای خودشان را جار بزنند. آن‌‌ها بیشتر به دارت شباهت دارند تا گلوله و، ازاین‌‌رو، باعث رنجش می‌‌شوند تا مرگ و هلاک. بااین‌همه، فیسبوک و توییتر از ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲ حدود یک میلیارد اسلحۀ پرتابِ دارت را در سطح جهان توزیع کردند. ما از آن زمان مشغول شلیک به یکدیگریم». جناح راست در سایۀ توطئه‌‌سازی‌‌ها‌ و اطلاعات گمراه‌‌کننده بالیده، ولی چپ‌‌ها تنبیه مخالفان را در پیش گرفته‌‌اند: «در اوایل دهۀ ۲۰۱۰ که سلاح دارت در اختیار همه قرار گرفت، بسیاری از نهادهای ‌چپ‌گرا مغز خود را نشانه رفتند. و، در کمال تأسف، این‌ها مغزهایی بودند که بخش اعظم مملکت را شکل می‌‌بخشیدند، تعلیم می‌‌دادند و مشغول می‌‌کردند». استعاره‌ای که هایت برای اشاره به این فروپاشیِ تمام‌عیار به کار می‌‌بندد داستان برج بابِل است: پیدایش رسانه‌‌های اجتماعی «نادانسته موجب ازبین‌رفتن ملاط اعتماد، باور به نهادها و سرگذشت‌‌های مشترکی شده که مانع از فروپاشیِ دمکراسی سکولارِ گسترده و متنوعمان بوده است».

ناگفته پیداست که این‌‌ها نگرانی‌‌های عمومی هستند، اما آنچه هایت را بیش از هرچیز مضطرب می‌کند آسیب‌‌پذیری ما در برابر سوگیری تأییدی است -گرایش به انتخاب شواهدی که باورهای پیشینمان را تقویت می‌‌کنند- که به‌‌خصوص در اثر استفاده از رسانه‌‌های اجتماعی پدید می‌‌آید. هایت تصدیق می‌‌کند که پژوهش‌‌های موجود دربارۀ اثرات رسانه‌‌های اجتماعی متنوع و پیچیده‌‌اند و هر نظری را پوشش می‌دهند. او در ششم ژانویۀ ۲۰۲۱ مشغول گفت‌‌و‌گوی تلفنی با کریس بِیْل، استاد جامعه‌‌شناسی دانشگاه دوک و نویسندۀ کتاب تازۀ شکستن منشور رسانه‌‌های اجتماعی3، بود که بیل گفت فوراً تلویزیون را روشن کند. هایت دو هفته بعد مطلبی را برای بیل نوشت و ضمن آن خشم خود را نسبت به مقامات فیسبوک ابراز داشت که پیوسته در دادگاه به یک مشت پژوهش تکراری استناد کرده بودند. هایت به بیل پیشنهاد کرد با او در پروژۀ نقد جامع مطالعات رسانه‌‌های اجتماعی، که می‌‌توانستند در قالب یک پروندۀ گوگل داک با پژوهشگران دیگر به اشتراک بگذارند، همکاری کند (هایت قبلاً چنین مدلی را آزموده بود). بیل محتاط بود. می‌‌گفت «به هایت گفتم ‘راستش را بخواهید تصور نمی‌‌کنم این تحقیق آنچه را مد نظر شماست تأمین کند’. و او پاسخ داد ‘چه ایرادی دارد اگر امتحان کنیم؟’».

بیل تأکید داشت که «دربارۀ پلتفرم‌‌ها اطلاعات غلط» نمی‌‌دهد. او افزود «من در کتابم می‌‌گویم که بله! پلتفرم‌‌ها بی‌‌تأثیر نیستند، ولی ما نیز درمورد قابلیت‌ آن‌‌ها -که قطع‌‌نظر از کسی که در این شرکت‌‌ها زمام امور را به دست دارد تا چه میزان می‌‌توانند منشأ تغییر باشند- بیش‌از‌حد اغراق می‌‌کنیم و عامل انسانی، یا انگیزۀ کاربران، را شدیداً دستِ‌کم می‌‌گیریم». او از این جهت که گوگل داک نوعی پروندۀ باز به وجود می‌‌آورْد که «جایی میان مطالعۀ علمی و نوشتار عمومی» قرار می‌‌گرفت از فکرِ هایت استقبال کرد. هایت به‌‌دنبال عرصه‌‌ای برای آزمون نظریاتش بود. او می‌‌گفت «من عقیده داشتم اگر بخواهم در این مورد چیزی بنویسم -که حوالی سال ۲۰۱۴، که امور در فضای دانشگاه‌‌ها و حوزه‌‌های دیگر اَشکال عجیبی به خود گرفت، چه چیزی در جهان تغییر کرد- بهتر است بار دیگر از حقانیتم اطمینان حاصل کنم». «نباید تنها به احساسات و مطالعات جانب‌دارانه‌‌ام تکیه کنم. همۀ ما دچار سوگیری تأییدی هستیم و تنها راه چاره مطالعۀ آثار افرادی است که نظراتی مخالف ما دارند».

هایت و بیل، همراه دستیاری پژوهشی، پروندۀ گوگل داک را در سال گذشته، طی چند هفته، پُر کردند و در ماه نوامبر از حدود ۲۵ پژوهشگر دعوت به مشارکت نمودند. هایت درخصوص دشواری‌‌های روش‌شناسی جامعه‌‌شناختی می‌‌گفت «وقتی تازه با پرسشی مواجه می‌شوید اصلاً نمی‌‌دانید از چه سخن می‌‌گویید. ‘آیا رسانه‌‌های اجتماعی دمکراسی را نابود می‌‌کنند؟ بله یا خیر؟’ این پرسش مناسب نیست. نمی‌‌توانید به آن پاسخ دهید. پس چه چیز را ‘می‌‌توانید’ بپرسید و پاسخ دهید؟». وقتی پرونده وسعت و اهمیت خود را شناخت، سؤالاتِ قابل‌‌حل پیدا شدند -آیا رسانه‌‌های اجتماعی افراد را خشمگین‌‌تر یا، به نحوی هیجانی، قطبی‌‌تر می‌‌کنند؟ آیا اتاق‌‌های پژواک سیاسی ایجاد می‌‌کنند؟ آیا احتمال خشونت را افزایش می‌‌دهند؟ آیا به دولت‌‌های بیگانه امکان می‌‌دهند اختلال سیاسی را در آمریکا و کشورهای دمکراتیکِ دیگر افزایش دهند؟ هایت در ادامه گفت«تازه وقتی آن را به انبوه پرسش‌‌های درخورِ پاسخ تبدیل کردید می‌‌بینید پیچیدگی موضوع در کجاست».

هایت، در کل، به این نتیجه رسید که رسانه‌‌های اجتماعی، فی‌‌الواقع، بسیار بد هستند. او احساس تأسف می‌‌کرد از اینکه پاسخ مقامات فیسبوک به مقاله‌‌اش بر همان سه پژوهشی تکیه داشت که سال‌‌ها مورد استنادشان بوده، ولی شگفت‌‌زده نبود. او ‌گفت «مشابه همین را در تبلیغاتِ غلات صبحانه مشاهده می‌‌کنید» و در ادامه توضیح داد که «ممکن است شرکتی بگوید ‘آیا می‌‌دانید غلات ما نسبت به محصولات مشابه ۲۵ درصد بیشتر ویتامین ب۲ دارد؟’. آن‌ها از ویژگی‌‌هایی نام می‌‌برند که شواهدش به نفعشان است و، به‌این‌ترتیب، حواس شما را از این واقعیتِ کلی که غلات صبحانه‌‌تان بدمزه‌‌تر و ناسالم‌‌تر است منحرف می‌‌کنند».

پس از آنکه مقالۀ هایت منتشر شد، پروندۀ گوگل داک -با عنوان رسانه‌‌های اجتماعی و اختلال سیاسی: یک بررسی جمعی 4– در دسترس عموم قرار گرفت. نظرات از راه رسیدند و، دست‌‌آخر، برای گنجاندن مجموعه مباحث توییتری و مقالات ساب‌استاک، که در واکنش به تفسیر هایت از شواهد پیدا شده بودند، بخش جدیدی اضافه شد. بعضی همکاران و خرمگس‌‌های معرکه با هایت اعلام موافقت کردند. ولی برخی دیگر، گرچه ممکن بود در فرض اولیۀ هایت ناظر بر اینکه «یک‌‌جای کارِ» رسانه‌‌های اجتماعی می‌‌لنگد با او هم‌‌نظر باشند، از همان مجموعه‌‌داده به نتایجی غیرقطعی‌‌تر، یا حتی اندکی مغایر، رسیدند. پروندۀ گوگل داک، حتی بعد از آنکه جوش‌‌و‌خروش اولیۀ عکس‌‌العمل‌‌ها به مقالۀ هایت در حافظۀ رسانه‌‌های اجتماعی محو شد، ازآنجاکه وضعیت مباحث اجتماعی‌-رسانه‌‌ای را ثبت ‌کرد، دست‌‌ساخته‌‌ای زنده باقی ماند.

در اواخر مقدمۀ پروژۀ جمعیِ هایت نویسندگان تأکید می‌‌کنند که «به خوانندگان هشدار می‌‌دهیم تعداد مقالات هر طرف را جمع نبندند و یکی را پیروز میدان اعلام نکنند». این پرونده بالغ بر ۱۵۰ صفحه است و در برابر هر پرسشْ تحقیقات موافق و مخالف، و همچنین مقالاتی که نتایج بینابین را نشان می‌‌دهند، قرار دارد. یک تحقیق می‌‌گوید «اظهارات سیاسی در رسانه‌‌های اجتماعی و تالارهای گفت‌وگوی آنلاین الف) تفکر تعصب‌‌آمیز افراد را تقویت می‌‌کند و ب) اولویت‌‌های سیاسیِ از‌پیش‌‌موجودِ آن‌ها را قوام می‌‌بخشد» و پژوهشی دیگر، که از داده‌ه‌ای گردآمده در خلال انتخابات سال ۲۰۱۶ بهره گرفته، مدعی می‌‌شود که «در طول دوران انتخابات میزان استفادۀ افراد از رسانه‌‌ها و همچنین نگرش آن‌‌ها، کمابیش، بدون‌ تغییر باقی مانده است. به‌‌علاوه، نتایج ما نشان می‌‌دهند استفاده از بخش خبری فیسبوک به‌تدریج باعث قطبیت‌‌زدایی می‌شود. ضمناً، ما دریافتیم کسانی که در هر موج، برای اطلاع از اخبار، به فیسبوک مراجعه می‌‌کنند احتمال دارد که بیشتر از دیگران اخبار موافق و مخالف را مشاهده کنند. یافته‌‌های ما نشان می‌‌دهد مواجهه‌‌های خلاف نگرش به‌مرور افزایش یافته و منجر به قطبیت‌‌زدایی شده است». اگر این دست نتایج در نظر خوانندۀ متحیر ناسازگار باشند، او را به پژوهشی حواله می‌‌دهند که می‌‌گوید «یافته‌‌های ما نشان می‌‌دهد قطبیدگی سیاسی در رسانه‌‌های اجتماعی را نمی‌‌توان در قالب پدیدۀ واحدی تصور کرد، چراکه تفاوت‌‌های چشمگیری در انواع پلتفرم‌‌ها مشاهده می‌‌شود».

به اتاق‌‌های پژواک علاقه‌مندید؟ «نتایج ما حکایت از آن دارد که اجتماع کاربران در گروه‌‌های هم‌‌سنخ بر تعاملات آنلاین در فیسبوک و توییتر غالب است» که به نظر درست می‌‌رسد -جز آنکه، همان‌طور که پژوهشی دیگر می‌‌گوید، «شواهدی نمی‌‌یابیم که خبر از وجود «اتاق‌‌های پژواک» جداگانه‌‌ای بدهد که اکثریتِ منابع خبری افراد در هر کدام با دیگری متفاوت باشد و قطب مخالف را نمایندگی کند». به انتهای پرونده که می‌‌رسیم توصیۀ تفقد‌آمیز ابتدای نوشته، در نفی جمع‌‌بستنِ تعداد مقالات، کم‌کم روشن‌‌تر می‌‌شود. پرونده‌‌ای که به‌عنوان سپری در برابر سوگیری تأییدی آغاز شد، آن‌‌طور که معلوم گردید، می‌‌توانست همچون دستگاه سخن‌گویی عمل نماید که از هر نوع تفکری حمایت می‌‌کند. ظاهراً تنها واکنش معقول تسلیم و رضا بود.

با تعدادی از پژوهشگرانی که مقالاتشان در پروندۀ گوگل داک درج شده بود گفت‌‌و‌گو کردم و دریافتم که احساس آن‌‌ها آمیزه‌‌ای است از نگرانی زیاد و بی‌‌دلیل نسبت به شرایط جاری -نسبت به زیان‌‌باری آزار و لجن‌‌پراکنی، پیچیدگی پلتفرم‌‌ها و این دلشورۀ عمومی که رسانه‌‌های اجتماعی قطعاً، به اَشکال گوناگون، مضر هستند- و حسی متضاد ناظر بر اینکه شاید رسانه‌‌های اجتماعی، به طرقی خاص که بسیاری از ما دیگر تدریجاً بی‌‌ضرر می‌‌پنداریم، چندان هم «به‌‌طرزی فاجعه‌‌آمیز» مضر نباشند. این آمیزه نه صرفاً ضدیت با عرف عام بود و نه نشانی از افشاگری هیجان‌‌زده داشت؛ موضوع آن‌قدر مهم است که باید درست فهمیده شود. وقتی به بیل گفتم که، دست آخر، این‌‌طور به نظر می‌‌رسد که هیچ‌چیز صراحت کامل ندارد، او گفت که دست‌کم چند چیز روشن است. او ظاهراً کمتر از هایت پیام‌‌آور فاجعه بود.

او می‌‌گفت «بسیاری از مطالبِ موجود دربارۀ رسانه‌‌های اجتماعی اشتباه‌اند. درمورد اتاق‌‌های پژواک سیاسی بیش‌از‌حد اغراق شده است. شاید تنها ۳ تا ۵ درصد از افراد، به معنای واقعی، در اتاق پژواک باشند». اتاق‌‌های‌ پژواک، که بستری مناسب برای رشد سوگیری تأییدی هستند، به زیان دمکراسی عمل می‌‌کنند. ولی تحقیقات نشان می‌‌دهد که بیشترِ ما در رسانه‌‌های اجتماعی، عملاً، در معرض دیدگاه‌‌های متنوع‌‌تری قرار داریم تا در زندگی واقعی که شبکه‌‌های اجتماعی‌‌مان -در معنای اصلی اصطلاح- اکثراً همگن هستند (هایت می‌‌گفت این یکی از مواردی است که پروندۀ گوگل داک نظرش را دربارۀ آن عوض کرد. او پذیرفت که شاید اتاق‌‌های پژواک آن‌طور که تصور می‌‌کرده مشکل فراگیری نبوده است). و چه‌‌بسا توجه بیش‌ازحدی که به تأثیر اتاق پژواکِ رسانه‌‌های اجتماعی داریم حواسمان را از مشکلِ واقعی محتمل‌‌تری پرت کند: ممکن است محافظه‌‌کاران توییتر را رها کنند و به شبکۀ فاکس ‌نیوز روی آورند. بیل می‌‌گفت «خروج از اتاق پژواک قرار است شما را معتدل‌ کند، ولی هیچ بعید نیست که افراطی‌‌تر شوید». پژوهش‌‌ها در این مورد هنوز خام و در حالِ تکوین هستند و دشوار بتوان چیزی را با قطعیتِ تمام گفت. ولی نظر بیل، کمابیش، از این قرار بود که درمورد اثرات مشخص رسانه‌‌های اجتماعی نباید کاملاً مطمئن باشیم.

بیل در ادامه گفت که «مطلب دومْ اطلاعات گمراه‌‌کنندۀ خارجی است». نمی‌‌گوییم اطلاعات گمراه‌‌کننده وجود ندارد یا اثرات غیرمستقیم بر جای نگذاشته‌ است -به‌‌ویژه آنکه رسانه‌‌های جریان اصلی را بی‌‌دلیل درگیر اخباری می‌‌کند که در فضای مجازی دست‌‌به‌‌دست می‌‌شود. هایت نیز به‌‌درستی از مطالعۀ رُنه دیرِستا 5، مدیر پژوهش رصدخانۀ اینترنت دانشگاه استنفورد، بهره می‌‌گیرد تا تصویر کلیِ آینده‌‌ای احتمالی را ترسیم کند که وظیفۀ لجن‌‌پراکنی در فضای مجازی به هوش مصنوعی سپرده شده و محیط اطلاعاتی را بیش‌ازپیش آلوده کرده است. اما ظاهراً آمریکایی‌‌ها، دست‌کم تا امروز، چندان گرفتار مواجهۀ دائم با اخبار جعلی نبوده‌‌اند -بیل می‌‌گفت «شاید کمتر از ۲ درصدِ کاربران توییتر، که امروز ممکن است کمتر هم باشند، با اخبار جعلی مواجهه داشتند و این اخبار دیدگاه آن‌‌ها را تغییر نداده بود». دلیل آن شاید این بوده که افراد مستعدِ پذیرش چنین اراجیفی کسانی بودند که، در وهلۀ اول، برای قبول اخبار جعلی آمادگی داشتند. او می‌‌گفت «در واقع اتاق‌‌های پژواک، چه‌‌بسا، اطلاعات گمراه‌‌کننده را قرنطینه کرده بودند».

مطلب آخری که بیل مطرح کرد همان «لانۀ خرگوش معروف است که راه را برای تندروی‌‌های منتج از ساختارهای الگوریتمیِ رسانه‌‌های اجتماعی می‌گشاید» و مثلاً یوتیوب، تدریجاً، ویدئوهای افراطی‌‌تری را در اختیار مخاطبان قرار می‌‌دهد. شواهد داستان‌‌گونه‌‌ای در دست است که نشان می‌‌دهد این اتفاق، دست‌کم گاهی، واقعاً رخ می‌‌دهد و این شواهد نگران‌‌کننده‌اند. اما گزارش تازه‌‌ای از گروه تحقیقِ تحت سرپرستی برِندن نایهان، متخصص علوم سیاسی در کالج دارتموث، نشان داده که تقریباً همۀ محتواهای افراط‌‌گرایانه را یا کسانی که عضو کانال‌های مربوط هستند مشاهده می‌‌کنند -که نشان از تقاضایی واقعی، و نه دست‌کاری یا تحریفِ اولویت، دارد- یا لینک‌‌های سایت‌‌های دیگر آن‌ها را در اختیار افراد قرار می‌‌دهند. حال، علتِ اینکه چرا نمی‌‌خواهیم دلایل بالا را بپذیریم ساده است: قاعدتاً تندروی‌های حاصل از الگوریتم‌های رسانه‌های اجتماعی مسئله‌ای به‌مراتب ساده‌تر از مشکل افرادی است که آگاهانه دنبال محتواهای زننده می‌گردند. بیل می‌گفت «این سه موضوع وجود دارد -اتاق‌های پژواک، اقدامات مخرب خارجی و الگوریتم‌‌هایی که به کاربرانْ محتواهای افراط‌‌گرایانه پیشنهاد می‌‌کنند- ولی وقتی به ادبیات تحقیق مراجعه می‌‌کنید می‌‌بینید که درمورد همۀ آن‌ها اغراق شده است». او معتقد بود که اطلاع از این یافته‌‌ها برای ما اهمیت فراوانی دارد -لااقل برای آنکه بفهمیم شاید مشکلات ما فراتر از دست‌کاری‌‌های فن‌‌سالارانه باشد. بیل می‌‌گفت «یکی از دلایلی که دوست دارم این پژوهش منتشر شود این است که نشان دهد همه منتظر ورود ایلان ماسکِ نوعی هستیم تا با یک الگوریتم نجاتمان دهد» -یا شاید هم برعکس- «و چنین چیزی رخ نخواهد داد».

با نایهان که صحبت می‌کردم او هم همین را می‌‌گفت: «آرایی که در موثق‌‌ترین پژوهش‌‌ها ارائه می‌‌شود با نظراتی که عموماً وجود دارد خیلی متفاوت است». او، درمورد محتواهای افراطی و اطلاعات گمراه‌‌کننده، می‌‌گفت مطالعات معتبری که «مواجهه با این موارد را اندازه‌‌گیری کرده‌‌اند دریافته‌‌اند افرادی که محتواهای افراطی را مشاهده می‌‌کنند اقلیت کوچکی هستند که از قبل نظرات افراطی دارند». نایهان در ادامه گفت که مشکل اکثر تحقیقات پیشین این است که بر همبستگی تکیه دارند. او گفت که «بسیاری از این دست مطالعات به قطبیدگی در رسانه‌‌های اجتماعی اشاره می‌‌کنند. ولی چه‌‌بسا این قطبیدگی تنها انعکاسی از جامعۀ ما در رسانه‌‌های اجتماعی باشد!». او بلافاصله اضافه کرد «نه اینکه این موضوع نگران‌‌کننده نباشد یا شرکت‌‌های فناوری را، که بدون نظارت کافی اِعمال قدرت فراوان می‌‌کنند، از مخمصه برهاند ولی بسیاری از انتقاداتی که به این شرکت‌‌ها می‌‌شود پایه و اساسِ محکمی ندارد … افزایش دسترسی به اینترنت با ۱۵ گرایش دیگر، در طول زمان، تلاقی داشته و تفکیک آن‌‌ها از یکدیگر بسیار دشوار است. فقدان اطلاعاتِ کافی مشکل بزرگی است، تا آنجا که به افراد اجازه می‌‌دهد نگرانی‌‌های شخصی‌شان را وارد موضوع کنند». او گفت «دشوار بتوان با ‘ما نمی‌‌دانیم، شواهد کافی نیست’ وارد معرکه شد، چراکه این حرف‌‌ها همیشه در گفت‌وگوها گُم می‌شود. اما این مباحث، به‌‌نحوی نظام‌مند، خیلی کم در دسترس عموم قرار می‌‌گیرند».

هایت در مقالۀ مجلۀ آتلانتیک بر گزارش تحقیقِ دو دانشمند علوم اجتماعی، فیلیپ‌ لُرنز‌-اسپرین و لیزا آزوِلد، تکیه می‌‌کند. آن‌ها فراتحلیلِ جامعی از حدود پانصد مقاله انجام داده‌‌اند و نتیجه گرفته‌‌اند که «ظاهراً اکثریت قاطعِ روابط گزارش‌‌شده میان استفاده از رسانه‌‌های دیجیتال و اعتماد به زیانِ دمکراسی‌ است». هایت می‌‌نویسد «ادبیات تحقیق پیچیده است -برخی پژوهش‌‌ها، به‌‌خصوص در دمکراسی‌‌های کمتر توسعه‌‌یافته، مزیت‌‌ها را نشان می‌‌دهند- اما، به‌‌طور کلی، این مطالعه دریافته که رسانه‌‌های اجتماعی قطبیدگیِ سیاسی را افزایش می‌‌دهند؛ عوام‌‌گرایی، به‌‌ویژه عوام‌‌گرایی جناح راست، را دامن می‌‌زنند و با گسترش اطلاعات گمراه‌‌کننده ارتباط دارند». نایهان چندان معتقد نبود که فراتحلیلِ مذکور مؤید چنین احکام بی‌‌قیدو‌شرطی باشد -خصوصاً وقتی یافته‌‌های همبسته‌‌ای که ممکن است صرفاً منعکس‌‌کنندۀ پویایی اجتماعی و سیاسی باشند در یک مقوله جای می‌‌گیرند. او می‌‌گفت «اگر به چکیدۀ آن‌ها از پژوهش‌‌ها، که استنتاج علّی را امکان‌‌پذیر می‌‌سازد، توجه کنید می‌‌بینید که نتایج درهم‌برهم هستند».

و اما درمورد پژوهش‌‌هایی که به نظر نایهان از لحاظ روش‌‌شناسی درست بودند، او به مقاله‌‌ای با عنوان «تأثیر رسانه‌‌های اجتماعی بر به‌روزی» 6 (۲۰۲۰)، نوشتۀ هانت آلکات، لوکا براگیِری، سارا آیشمِیِر و ماتئو گنتسکو، اشاره کرد. نویسندگان این مقاله گروهی از داوطلبان را به‌‌مدت چهار هفته پیش از انتخابات میان‌‌دوره‌‌ای سال ۲۰۱۸ به‌‌طور تصادفی به دو دسته تقسیم کردند -گروهی که مطابق معمول از فیسبوک استفاده می‌‌کردند و گروهی که، در ازای مبلغی، حساب‌‌های کاربری‌شان را در این مدت غیرفعال کردند. نویسندگان دریافتند که غیرفعال‌کردن حساب کاربری «(۱) فعالیت آنلاین را کاهش و فعالیت‌‌های آفلاین، نظیر تماشای تلویزیون و معاشرت با خانواده و دوستان، را افزایش داده؛ (۲) آگاهی از اخبار واقعی و قطبیدگی سیاسی را کاهش داده؛ (۳) احساس ذهنی بِه‌زیستی را افزایش داده و (۴) سبب شده استفاده از فیسبوک، پس از اتمام آزمایش، به‌‌طور دائم و به میزان قابل‌‌توجهی کاهش یابد». اما گنتسکو به من یادآوری کرد که نتایج او، ازجمله اینکه فیسبوک ممکن است کمی قطبیدگی را افزایش دهد، باید به‌‌شدت محدود شوند: «از برخی شواهد دیگر برمی‌‌آید که رسانه‌‌های اجتماعی، در بلند مدت، نمی‌‌توانند دلیل اصلی افزایش قطبیدگی در آمریکا باشند».

برای مثال اِزرا کلاین در کتاب چرا قطبیده هستیم؟ 7به آثار پژوهش‌گرانی چون لیلیانا مِیسن استناد می‌‌کند تا بگوید که چه‌‌بسا ریشه‌‌های قطبیدگی را می‌توان، ازجمله، در تجدید ساختار سیاسی و ملی‌گرایی مشاهده کرد که در دهۀ شصت آغاز شدند و سپس در جناح راست، با ظهور برنامه‌‌های زندۀ رادیویی و شبکه‌‌های خبری، جنبۀ مقدس پیدا کردند. این عوامل هویت‌‌های سیاسی‌‌مان را یک‌‌شکل و توانایی یا تمایل ما در یافتنِ راه میانه را تضعیف کرده‌‌اند. ما، تا آنجا که بعضی اَشکال رسانه‌‌های اجتماعی هویت‌‌هایمان را به‌‌سوی مجموعۀ محدودی از نظرات سوق می‌‌دهند، ممکن است به گروه‌‌های متخاصمی که حرف طرف مقابل را نمی‌‌فهمند ملحق شویم. هایت به‌‌خوبی اشاره می‌‌کند که آمیزش قبایل رسانه‌‌های اجتماعی، حولِ اشخاص مجازیِ جاذبه‌‌داری که رعب‌‌انگیز هستند، این فرایندها را تسریع می‌‌کند. گنتسکو می‌‌گفت «رسانه‌‌های اجتماعی بیش از آنکه عامل محرک مستقلی باشند، احتمالاً، تقویت‌‌کنندۀ عوامل دیگرند». «به نظرم اگر بخواهیم داستانی روایت کنیم که نقش اصلی آن را رسانه‌‌های اجتماعی ایفا کنند، به‌‌ویژه وقتی پای کشورهای مختلف و گروه‌‌های متفاوت در میان باشد، باید کمی انعطاف به خرج دهیم».

پژوهشی دیگر، به سرپرستی نیجلا آسیمویچ و جاشوا تاکر، روش گنتسکو را عیناً در بوسنی و هرز‌گوین بازسازی کرد ولی به نتایجی دقیقاً عکس آن رسید: در پایانِ تحقیق، افرادی که فعالیتشان را در فیسبوک ادامه داده بودند نظر مساعد «بیشتری» به گروه‌‌هایی که سنتاً متخاصم‌قلمداد می‌‌شدند ابراز کردند. تفسیر نویسندگان مقاله این بود که گروه‌‌های قومیِ بوسنی ارتباطی چنان ضعیف با یکدیگر دارند که اساساً رسانه‌‌های اجتماعی، برای برخی افراد، تنها محلی هستند که آن‌‌ها می‌‌توانند تصویری مثبت از یکدیگر داشته باشند. بیل می‌‌گفت «حیرت انگیز است که عین همان تحقیق انجام شود و نتیجه‌‌ای کاملاً برعکس به دست آید». «این موضوع در هر گوشۀ دنیا یک‌‌جور است».

نایهان می‌‌گفت که ما، دست‌کم در کشورهای غربیِ ثروتمند، شاید واکنشِ پلتفرم‌‌ها به انتقادات را خیلی دست‌کم می‌‌گیریم: «هنوز همه تصور می‌‌کنند که الگوریتم‌‌ها درگیری ما با رسانه‌‌های اجتماعی را در مدتی کوتاه به حداکثر می‌‌رسانند» بدون آنکه توجه چندانی به اثرات جانبیِ احتمالی داشته باشند. «شاید این موضوع آن زمان که زاکربرگ هفت کارمند داشته درست بوده، ولی امروزه ملاحظات فراوانی در این مورد وجود دارد». او افزود «شواهدی در دست است که نشان می‌‌دهد قابلیت نمایش پُست‌‌ها به ترتیب عکسِ زمان ارسال آن‌‌ها» -یعنی نمایش محتواهای مرتب‌‌نشده، که برخی منتقدان می‌‌گویند نسبت به انتخاب الگوریتمی کمتر فریب‌کارانه است- «سبب می‌‌شود افرادْ ‘بیشتر’ در معرض محتواهای سطح‌‌پایین قرار بگیرند، و این نمونۀ دیگری است از اینکه گزارۀ سادۀ ‘الگوریتم‌‌ها مضر هستند’ در برابر بررسی‌‌های دقیق ضعف دارد. نمی‌‌خواهیم بگوییم الگوریتم‌‌ها مفید هستند، بلکه می‌‌گوییم اطلاعات دقیقی در دست نداریم».

بیل می‌‌گفت که، در مجموع، چندان مثل هایت اطمینان ندارد شواهد موجود، صراحتاً، علیه پلتفرم‌‌ها باشند. «شاید تعداد پژوهش‌‌هایی که می‌‌گویند رسانه‌‌های اجتماعی در کل، حداقل در غرب، زیان‌‌بخش هستند و در باقی نقاط دنیا ممکن است فوایدی هم داشته باشند تنها اندکی بیشتر باشد». او اشاره کرد که اما «جاناتان خواهد گفت علم نیز همین انتظار انسجام و دقت را دارد که نمی‌‌تواند پا‌به‌‌پای نیازهای دنیای واقعی پیش برود -خواهد گفت با اینکه پژوهشی قطعی در دست نداریم که، در حکمی تاریخی، اعلام کند فیسبوک مسبب اصلی قطبیدگی در آمریکاست، مطالعات فراوانی هست که به این موضوع اشاره دارد و من تصور می‌کنم پذیرفتنی باشند». بیل لحظه‌‌ای سکوت کرد و بعد گفت «ممکن نیست همۀ این پژوهش‌‌ها کارآزمایی‌‌های تصادفی کنترل‌‌شده باشند».

هایت هنگام گفت‌وگو به نظر کنجکاو و صادق می‌‌آید و ضمن صحبت چند بار مکث کرد تا بگوید من نقل‌‌قولی از جان استوارت میل، در خصوص اهمیت بحثِ همراه با حُسن‌نیت برای پیشرفت اخلاقی، را در گفت‌وگو بگنجانم. طبق همین نگرش، نظر او را درمورد بحثی جویا شدم که برخی منتقدانش مطرح می‌‌کنند، مبنی بر اینکه مشکلاتی که او شرح می‌دهد اساساً سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هستند و مقصردانستن رسانه‌‌های اجتماعی حکایتِ جست‌‌و‌جوی کلیدِ گمشده زیر چراغ خیابان است -صرفاً به این دلیل که آنجا روشن‌تر است. او پذیرفت که استدلال آن‌ها مغالطۀ پهلوان‌‌پنبه نیست: در آثار توکویل نمونه‌‌هایی از «فرهنگ طرد» دیده می‌‌شود و نگرانی دربارۀ رسانه‌‌های نوین به دورۀ ماشین چاپ برمی‌‌گردد. «فرضیۀ فوق کاملاً منطقی است و این وظیفۀ وکلای شاکی -افرادی مثل من- است که بگویند نه!
این‌بار قضیه فرق می‌‌کند. این مورد نوعی پروندۀ مدنی است! ضابطۀ مترتب بر مستندات، مثل پرونده‌‌های کیفری، ‘قطعی‌بودن’ نیست بلکه اقوی دلیل است».

پژوهشگران مدارکشان را بر مبنای اقتضائات خاصِ هر رشته ارزیابی می‌‌کنند. اقتصاددانان و متخصصان علوم سیاسی عموماً بر این باورند که بدون کارآزمایی تصادفی کنترل‌‌شده حتی صحبت از عناصر علّی ناممکن است؛ اما جامعه‌‌شناسان و روان‌شناسان از پژوهش‌‌های همبسته با دشواری کمتری نتیجه‌‌گیری می‌‌کنند. هایت معتقد است اوضاع وخیم‌‌تر از آن است که به‌‌دنبال نگرشی واقع‌بینانه و خالی از هرگونه شکِ منطقی باشیم. «اقوی دلیل همان چیزی است که در خدمات بهداشتی دولتی به کار می‌گیریم. مثل وقتی بیماری همه‌گیری پیدا می‌شود -فرض کنید وقتی کرونا شروع شد همۀ دانشمندان می‌‌گفتند ‘خیر! قبل از هر اقدامی باید کاملاً مطمئن شد’. ما باید آنچه را که به‌‌راستی رخ می‌‌دهد در نظر بگیریم -بصرفه‌ترین حالت ممکن». او در ادامه گفت «ما با گسترده‌‌ترین همه‌‌گیری سلامت روانی نوجوانان مواجهیم و هیچ توجیه دیگری در دست نداریم». «همه‌‌گیری شدیدی است که سلامت عموم را تهدید می‌‌کند و خودِ نوجوانان می‌‌گویند اینستاگرام مسبب آن است و شواهدی نیز در دست داریم. حال، آیا سزاوار است که بگوییم ‘نه! شما آن را اثبات نکرده‌‌اید’؟».

دیدگاه او، در کل، همین بود. می‌‌گفت رسانه‌‌های اجتماعی پُست‌‌های تحریک‌‌کننده را بزرگ می‌‌کنند و با افزایش خشونت ارتباط دارند. حتی اگر تنها گروه‌‌های کوچکی از مردم در معرض اخبار دروغ قرار داشته باشند، چنین باورهایی می‌توانند به‌سرعت از طرقی افزایش یابند که برآورد آن دشوار باشد. او می‌گفت که «در عصر پسا‌‌بابِل آنچه اهمیت دارد نه حد متوسط بلکه پویایی، انتشار و گسترشِ تصاعدی است». «چیزهای کوچک ممکن است خیلی سریع بزرگ شوند، پس اینکه اطلاعات گمراه‌‌کنندۀ روس‌‌ها چندان مهم نبوده مثل حرف‌‌های پیرامون کروناست که می‌‌گفتند کسانی که از چین وارد کشور شده‌‌اند ارتباط چندانی با افراد دیگر نداشته‌‌اند». هایت تأکید می‌‌کرد که با توجه به اثرات دگرگون‌‌کنندۀ رسانه‌‌های اجتماعی، به‌‌رغم غیاب شواهد قطعی، باید اقدام فوری شود. او گفت که «مباحث آکادمیک دهه‌‌ها طول می‌کشند و بیشترشان هرگز حل نمی‌‌شوند ولی محیط رسانه‌‌های اجتماعی سال‌‌به‌‌سال تغییر می‌‌کند». «ما نمی‌‌توانیم پنج یا ده سال منتظر بررسی‌‌های ادبیات تحقیق بنشینیم».

چه‌‌بسا می‌شد هایت را متهم به مصادرۀ به مطلوب کرد -به اینکه وجود بحرانی را فرض می‌‌گیرد که معلوم نیست نهایتاً تحقیقات آن را تأیید ‌کند یا نه. باوجوداین، شکاف میان این دو جبهه آن‌قدرها هم که هایت تصور می‌‌کند عمیق نیست. منتقدان جدیِ نظرات او نمی‌‌گویند که اصلاً مخاطره‌ای وجود ندارد. نایهان به من می‌‌گفت اینکه کاربران عادی یوتیوب بعید است به ویدئوهای وب‌‌سایت استورم‌فرانت کشانده شوند دلیل نمی‌‌شود که نگران استقبال عده‌ای از مردم از این ویدئوها نباشیم. گنتسکو هم می‌‌گفت چون اتاق‌‌های پژواک و اطلاعات گمراه‌‌کنندۀ خارجی ظاهراً تنها بر افراط‌‌گرایان تأثیر داشته نباید تصور کنیم که کاملاً خارج از موضوع هستند. او می‌‌گفت «ابهامات زیادی درمورد نحوۀ تأثیر رسانه‌‌های اجتماعی بر افراد «عادی» وجود دارد. پرسش‌‌های بسیار دیگری نیز در خصوص گروه‌‌های کوچکی که متحد می‌‌شوند وجود دارد -خشونت قومی در بنگلادش یا سریلانکا و افرادی که در یوتیوب برای تیراندازی جمعی بسیج می‌‌شوند. در کل، شواهد زیادی در دست است که نشان می‌دهد تأثیر رسانه‌‌های اجتماعی بر افراد عادی، آن‌طور که در بحث‌ها مطرح می‌‌شود، شدید نیست ولی از سوی دیگر تصور می‌‌کنم مواردی هست که گروه کوچکی از افراد، با دیدگاه‌‌های افراطی، می‌‌توانند یکدیگر را بیابند، متحد شوند و دست به عمل بزنند». او افزود «بخشی از عمیق‌‌ترین نگرانی‌‌های من در همین‌ مورد است».

مشابه همین می‌‌تواند درمورد هر پدیده‌ای که نرخ پایه‌‌اش پایین ولی سهم‌‌ها بسیار بالا هستند گفته شود، مثل مورد خودکشی نوجوانان. «این یکی دیگر از آن نمونه‌‌هایی است که موارد مرزیِ نادر، بر حسب آسیب کلی اجتماعی، ممکن است بسیار عظیم باشند. حتماً نباید تعداد زیادی نوجوان تصمیم بگیرند خود را بکُشند یا صدمات روانی جدی ببینند تا آسیب اجتماعی واقعاً قابل‌‌توجه باشد». او اضافه کرد که «تقریباً هیچ پژوهشی نمی‌‌تواند به آثارِ آن موارد مرزی پی ببرد و باید مراقب باشیم که اگر اثبات کردیم میانگینِ اثر چیزی صفر، یا کم، است به معنای آن نیست که دیگر نباید نگران باشیم -چراکه ممکن است آن موارد مرزی را نادیده گرفته باشیم». جِیمی سِتل، پژوهشگر رفتار سیاسی در کالج ویلیام و مری و نویسندۀ کتاب گرگ‌‌ها در لباس میش: چگونه رسانه‌‌های اجتماعی آمریکا را قطبی می‌‌کنند 8، متذکر شد دعاوی هایت «از آنچه محققان رسانه‌‌های اجتماعی معتقدند شواهد متقن برای اثباتشان وجود دارد بسیار دور هستند». ولی او نگرانی هایت را درک می‌‌کرد: «بی‌‌تردید با مسائلی جدی روبه‌رو هستیم و خوشحالم که جاناتان مقاله‌‌اش را نوشت. و اگر در آینده به دریافت کامل‌‌تری از نقش مخرب رسانه‌‌های اجتماعی در مواردی که ذکر شد رسیدیم،من شگفت‌‌زده نخواهم شد -مطمئناً رسانه‌‌های اجتماعی، به طرقی، سیاست ما را دست‌کاری کرده‌‌اند».

می‌‌توان مسئلۀ تشخیص هایت را به‌طور کلی کنار گذاشت و مقالۀ او را نه بر مبنای دقت پیشگویانه -که آیا رسانه‌‌های اجتماعی، نهایتاً، منجر به نابودی دمکراسی در آمریکا می‌‌شوند یا خیر- بلکه به‌‌عنوان پیشنهادهایی برای عملکرد بهتر ارزیابی کرد. اگر او اشتباه کند، توصیه‌‌هایش تا چه میزان ممکن است زیان‌‌بخش باشند؟ هایت درگیر خواب‌‌و‌خیال نمی‌‌شود، که این امر سزاوار تحسین بسیار است، و با اینکه تشخیص او عمدتاً فناورانه است، توصیه‌‌هایش اجتماعی‌-سیاسی هستند. از سه پیشنهاد اصلی او دوتای آن به نظر سودمند می‌‌رسند و ارتباطی با رسانه‌‌های اجتماعی ندارند: به نظر او باید انتخابات مقدماتیِ بسته را کنار بگذاریم، و به فرزندانمان اجازه دهیم بدون نظارت ما بازی کنند. توصیه‌‌های او دربارۀ رسانه‌‌های اجتماعی هم، اکثراً، مورد توافق همه هستند: او معتقد است که کودکان ۱۱، ‌۱۲‌ساله نباید از اینستاگرام استفاده کنند و پلتفرم‌‌ها باید اطلاعاتشان را در اختیار پژوهشگران خارج از شرکت‌‌ها قرار دهند -پیشنهادهایی که هم سودمندند و هم هزینۀ چندانی ندارند.

اما این مسئله همچنان به قوت خود باقی است که هزینۀ واقعیِ نگرانی‌‌های مربوط به رسانه‌‌های اجتماعی را نمی‌‌شود به همین ‌سادگی فهرست کرد. گنتسکو می‌‌گفت در بازۀ زمانی ۲۰۱۶ تا ۲۰۲۰ چندان خبری از تأثیر مستقیم اطلاعات گمراه‌‌کننده نبود «ولی چون به‌‌شدت نگران آن بودیم، تأثیری به‌مراتب بیشتر بر ما -بر اعتماد ما- گذاشت». «گرچه مردم چندان در معرض اطلاعات گمراه‌‌کننده نبودند، ولی همین‌‌که گفته می‌‌شد دنیا را اخبار دروغ برداشته، دیگر به هیچ‌‌چیز نمی‌‌شود اعتماد کرد و مردم دارند گول اخبار را می‌‌خورند، احتمالاً نسبت به خودِ محتواهای دروغ تأثیر بیشتری بر اعتماد ما داشته‌ است». نایهان نیز همین‌‌طور تصور می‌کرد. «پرسش‌‌های واقعی و درستی هست که اهمیت فراوان دارند ولی، در این میان، نوعی هزینۀ فرصت 9 نیز هست که نادیده گرفته می‌‌شود. دعاوی کلی‌ای که قابل‌‌تعقیب نیستند یا ادعاهای بی‌‌اساسی که با اطلاعات نقض می‌‌شوند چنان توجه ما را به خود معطوف کرده‌‌اند که عرصه را بر آسیب‌‌هایی که «می‌‌توانیم» اثبات کنیم و چیزهایی که «می‌‌توانیم» بیازماییم تنگ می‌‌کنند -چیزهایی که ممکن است رسانه‌‌های اجتماعی را سودمندتر گردانند». او افزود «سال‌‌هاست که درگیر این بحث‌‌ها هستیم و همچنان به گفت‌‌و‌گوهای بی‌‌اساس پیرامون رسانه‌‌های اجتماعی ادامه می‌‌دهیم. بسیار عجیب و نامعقول است».

پاورقی

  • 1
    Why the Past 10 Years of American Life Have Been Uniquely Stupid
  • 2
    virality
  • 3
    Breaking the Social Media Prism
  • 4
    Social Media and Political Dysfunction: A Collaborative Review
  • 5
    Renée DiResta
  • 6
    The Welfare Effects of Social Media
  • 7
    Why We’re Polarized
  • 8
    Frenemies: How Social Media Polarizes America
  • 9
    opportunity cost: مقصود نویسنده فرصت‌‌هایی است که فرد به دلیل انتخاب یک فرصت، از میان فرصت‌‌های موجود، از دست می‌‌دهد [مترجم].
منبع: ترجمان
کد مطلب: ۳۶۶۰۰۴
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت