در سوگ جلال ستاری

سرنا_ناصر فکوهی درباره درگذشت جلال ستاری می‌گوید: فرهنگ ایران یکی از بزرگ‌ترین، پاک‌ترین و زیباترین اندیشه‌های خلاق خود را از دست داد.

در سوگ جلال ستاری

دیگر دارد عادت روزانه‌مان می‌شود که با شنیدن درگذشت چهره‌ای فرهنگی یا هنری با خود این بیت از رودکی را زمزمه کنیم: «از شمار دو چشم یک تن کم، وز شمار خرد هزاران بیش». در روز شنبه (نهم مردادماه) هم جلال ستاری، نویسنده، پژوهشگر، مترجم و اسطوره‌شناس در سن ۹۰ سالگی بر اثر سکته مغزی در منزلش در کرج از دنیا رفت.

ستاری در سال‌های زندگی خود بیش از ۱۰۰ کتاب در زمینه‌های اسطوره و افسانه‌شناسی، ادبیات نمایشی و نقد فرهنگی نوشت و در طی بیش از ۶۰ سال تالیف و ترجمه کرد. او همچنین نشان شوالیه هنر و ادب را از دولت فرانسه دریافت کرده بود.

در پی درگذشت جلال ستاری چهره‌های مختلفی از او نوشته‌اند.

ناصر فکوهی، نویسنده، استاد دانشگاه و مدیر موسسه انسان‌شناسی و فرهنگ نوشته است: لحظاتی پیش، خبر درگذشت جلال ستاری را دریافت کردم: زبانم بند آمد و نفسم برید. یک بار دیگر فهمیدم هر اندازه هم بدانی مرگ ناگزیر است و دیر یا زود از راه می‌رسد؛ هر اندازه هم بدانی مرگ جزئی از زندگی است و درباره انسان‌هایی که به سنین بالا می‌رسند اما بیمارند، گاه فرشته نجاتی است که از راه می‌رسد تا درد و رنج‌شان را از میان ببرد؛ هر اندازه هم بدانی هنرمندان و اندیشمندان حقیقی، هرگز نمی‌میرند، زیرا با آن‌چه به فرهنگ و به پیرامون انسانی خود افزوده‌اند، شاگردانی بی‌شمار پرورده و روانه دور و نزدیک کرده‌اند و تا ابد از نسلی به نسل دیگر تداوم می‌یابند؛ هر اندازه هم بدانی مرگ فیزیکی برای آن‌ها سرآغاز زایشی در جهان اندیشه‌ها و زمان بی‌کران ِ زندگی بزرگ فکری‌شان است؛ هیچ کدام از این‌ها نمی‌توانند رنج ِ از دست دادن جسمانیت واقعی و گرمای انسانی یک پدر و یک دوست فرزانه را بگیرند. من هرچند ستاری را استاد خویش می‌دانستم و می‌دانم، نه هرگز اقبال آن را داشتم که شاگردی او را بکنم و در کلاسی واقعی پشت میزی بنشینم تا از موضع استادی برایم سخن بگوید، نه حتی اقبال آن را داشتم که مرا به شاگردی افتخاری خود بپذیرد و اذعان به این امر از جانب مرا به حساب تعارفی دوستانه نگذارد. تجربه‌ای که از آشنایی نزدیک با وی در پروژه تاریخ فرهنگی ایران مدرن، برای من به وجود آمد، بی‌نظیر بود و تا پایان عمر آن را برای خود به مثابه گنجینه‌ای بزرگ حفظ خواهم کرد: خاطره آن بعدازظهرهای گرم تابستان و غروب‌های سرد زمستان را که با عشق راهی کرج می‌شدم تا برایم از زندگی خود و دیگران‌، از فرهنگ و عشقش به آن‌، از تجربه کاری سخت و جان‌فرسا در این خراب‌آباد، بگوید و در برابر این کوه استوار و فروتن، احساس خجالت و شرمندگی می‌کردم، همیشه با من خواهد بود. وقتی هر چند وقت یک‌بار، سخنی از کسی یا نهادی می‌شد که درخواست کرده بود برایش مراسم بزرگداشت و نکوداشت و از این مناسک برگذار کنند با همان صدای گرم و دست‌های لاغر و استخوانی که از حرکت باز نمی‌ماندند و مرتب بالا و پایین می‌رفتند تا سرانجام در انگشتانی کشیده در هم گره بخورند، بلند می‌خندید و می‌گفت: «آقا این چه کاری‌ست! یعنی من بنشینم آن‌جا و یک عده بروند بالا و از من تعریف کنند. مگر می شود؟» و بعد صورتش را در هم می‌کشید، سرش را عقب می‌برد و گویی کسی به اشتباه تصور خطایی از او کرده، می‌گفت: «هیچ وقت! من أصلا از خجالت آب می‌شوم و در زمین فرو می‌روم. هیچ وقت شدنی نیست!». در این یک سال و اندی که از شروع کرونا گذشته است بارها و بارها ناچار شده‌ام از واژه «پدر» برای دوستانی که سرمشق زندگی‌ام بودند و هیچ از پدری مهربان برایم کمتر نگذاشتند، یاد کنم؛ تا به اندازه‌ای که گاه به خود می‌گویم کاش نبودم و غم این پدران را نمی‌خوردم: مگر یک فرزند در یک سال چند بار می‌تواند به سوگ پدر بنشیند: سینایی، طیاب، حبیبی،... و حالا ستاری. به او عشق می‌ورزیدم و به رغم تمام مبالغه‌هایی که گاه در کلام و در حرکاتش در نفی نابخردی‌ها و نامردمی‌ها داشت و چهره‌ای سخت و سخت‌گیر از او نشان می‌داد، باور دارم که با بیش از صد تالیف و ترجمه به زبان فارسی، و شناساندن صدها نویسنده و متفکر به ایرانیان و تحلیل و تفسیر هزاران گره ناگشوده روایت‌ها و افسانه‌های این سرزمین غریب، فرهنگ ایران یکی از بزرگ‌ترین، پاک‌ترین و زیباترین اندیشه‌های خلاق خود را از دست داد. مرگ در این چند سال اخیر برای او به یک آرزو بدل شده بود. بیماری امانش را بریده بود. اما زندگی همین است. ستاری جز خوبی و خوشی و زندگانی آرام و بی‌دغدغه و سازگاری با دیگران و با جهان هیچ آرزویی نه فقط برای دوستانش بلکه حتی برای دشمنانش نمی‌خواست. ستاری فرزندی نداشت، اما همه می‌توانند مطمئن باشند هزاران هزار نفر از کوچک و بزرگ، از پیر و جوان‌، از نخبگان و مردمان کوچه و خیابان که او را صرفا به عنوان پیرمردی مهربان در روزمره‌گی‌شان می‌شناختند، امروز فرزندان ِ گریانی هستند که او را تا مزارش بدرقه خواهند کرد، برایش اشک خواهند ریخت و تا زنده هستند، برایش می‌نویسند و از او یاد می‌کنند و برای نسل‌های بعد روایت این انسان مهربان و غریب و فروتن را حکایت خواهند کرد. انسان‌شناسی و فرهنگ فقدان این شخصیت بزرگ را به تمام اهل فرهنگ و به ویژه همسر مهربان و اندیشمند ایشان خانم لاله تقیان و خانواده گرامی‌شان تسلیت می‌گوید.»

ناصر فکوهی

عباس مخبر، مترجم و اسطوره‌شناس هم نوشته است: جلال ستاری اسطوره‌شناس و پژوهشگر ایرانی در سن نودسالگی درگذشت. زنده‌یاد ستاری در کنار استاد بهار به نسل اول اسطوره‌شناسان ایرانی تعلق دارد. او در شمار آن گروه از اسطوره‌شناسان بود که اسطوره‌ها را صرفاً پدیده‌ای متعلق به گذشته نمی‌دانست، و درباره‌ اسطوره‌های نوین غرب، اسطوره‌های بورژوازی، اسطوره‌های فکری در ایران معاصر و اسطوره‌ تهران می‌نوشت. پژوهنده‌ای باانگیزه و پرکاربود که در همگانی کردن اسطوره و گسترش افق‌های دید اسطوره‌پژوهان ایرانی نقشی بسزا داشت. ستاری ادبیات، تئاتر و موسیقی را خوب می‌شناخت و پژوهش‌های او در اسطوره‌شناسی که بر دانشی وسیع در این حوزه‌ها استوار است، می‌تواند راهنما و الگویی برای پژوهندگان بعدی باشد. یادش گرامی

عباس مخبر

همچنین ابوالقاسم اسماعیل‌پور، نویسنده، استاد دانشگاه و اسطوره‌شناس با به اشترک‌ گذاشتن عکسی از خود و جلال ستاری نوشته است: از کاروان بزرگان اندیشه ایران‌زمین یکی یکی رهسپار می‌شوند و این بار استاد جلال ستاری اسطوره‌شناس بی‌نظیر به سفر مینویی شتافت.

بسیار از او آموختم و از محضر پرفیض او بهره‌ها گرفتم. از سال‌ها دور که به خانه ما آمده بود و یک زمستان کامل که با فروغ هفته‌ای دو شب به شهرکی در کرج پیش او می‌رفتیم خاطراتی پربار از او داریم و حاصل آن شد آخرین کتاب او: «اسطوره و نماد در ادبیات و هنر». جلال همیشه زنده است و در فرهنگ ایرانی ماندگار خواهد بود. این رخداد ناگوار را به همسر ارجمندش بانو لاله تقیان و همه دوستداران او تسلیت می‌گویم. روانش شاد و مینوی بادـ

ابوالقاسم اسماعیل‌پور و جلال ستاری ابوالقاسم اسماعیل‌پور مطلق

منبع: ایسنا

کد مطلب: ۲۱۶۹۴۷
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت