چگونه داوینچی نمونه یک «انسان همهچیزدان» شد؟
داوینچی با تلفیق علم، فلسفه و هنر در آثارش داوینچی به کمک مطالعهٔ نور و طبیعت به نماد جاودان نبوغ انسانی تبدیل شد.
به نقل از کالکتر، مطالعات علمی لئوناردو داوینچی و مهارت بیهمتای او در نقاشی، در کنار یکدیگر ذهنیتی را پدید آوردند که امروز از آن با عنوان «انسان نمونه رنسانس» یاد میشود؛ انسانی که مرز میان علم و هنر را در هم شکست و هر دو را ابزاری برای شناخت جهان دانست.
در دههٔ سرنوشتساز ۱۴۹۰ میلادی، جستوجوی بیپایان داوینچی برای درک درونیترین سازوکارهای طبیعت، او را از صرفاً یک هنرمند بااستعداد به پژوهشگری علمی بدل کرد. در همین دوره بود که آخرین اثرش، نقاشی یوهان تعمیددهنده (Saint John the Baptist)، به اوج شکوفایی نگاه فلسفی و هنریاش تبدیل شد. اثری سرشار از ابهام و رمز که در آن تمام دانش، تجربه و تخیل هنرمند درهم تنیدهاند.
پیوند علم و نقاشی در ذهن داوینچی
شیوهٔ نقاشی داوینچی شاهدی است بر همزیستی علم و هنر در وجود یک انسان. او هرگز این دو را از یکدیگر جدا نمیدانست. همان هنرمندی که نوشته بود «هنر بدون علم اصلاً هنر نیست» بهراستی به گفتهاش عمل کرد و معدود آثاری که از او بهجای ماندهاند گواه همین باورند.
علم نور و بینایی، که از دوران باستان ذهن دانشمندان را درگیر کرده بود، برای داوینچی موضوعی خیرهکننده محسوب میشد. او نوشته است: «از میان همهٔ پدیدههای طبیعی، مطالعهٔ نور بیش از هر چیز به بیننده لذت میبخشد.» برای او، لذت نگاهکردن هم تجربهای زیباییشناختی بود و هم نوعی تأمل فلسفی؛ راهی برای فهم جهان از طریق حواس انسانی.
به همین دلیل بود که داوینچی مطالعهٔ نور را نه صرفاً از منظر نظری، بلکه بهعنوان ابزاری برای مشاهدهٔ مستقیم طبیعت دنبال کرد.
آموزگار نخست او: طبیعت
داوینچی طبیعت را استاد برتر خود میدانست. دفترچهها و طرحهای بیشمارش نشان میدهد که شیفتهٔ شناخت دقیق پدیدههای طبیعی بود. مطالعات نوری او که از دههٔ ۱۴۸۰ آغاز شد، نه برای هدفی انتزاعی، بلکه برای دستیابی به شناختی عمیقتر از سازوکار جهان صورت میگرفت.
پیش از او، نظریههای نور از یونان باستان تا قرون وسطی در جهان اسلام و سپس در اروپا تکامل یافته بودند. دو اثر اصلی در شکلدهی به دانش اپتیک داوینچی نقش داشتند: «در باب بینایی» (De Aspectibus) از الحسن بن هیثم، و «پرسشهایی دربارهٔ اپتیک» نوشتهٔ بیاجیو پلاکانی از پارما.
از ابنهیثم، داوینچی شناخت بازتاب و شکست نور، گسترش آن در فضا و اهمیت استدلال ریاضی در مشاهده را آموخت. پژوهشگران امروزی بر این باورند که او این آثار را در دهههای ۱۴۸۰ و ۱۴۹۰ و هنگام خدمت به خاندان اسفورتزا در میلان مطالعه کرده است. این مطالعات، مسیر کار هنری او را دگرگون ساختند.
کشف چشمگیر سال ۱۴۹۲
در حدود سال ۱۴۹۲، داوینچی در جریان بررسی سازوکار چشم دریافت که مردمک در تاریکی گشاد و در روشنایی منقبض میشود. این کشف ساده، انقلابی در نگاه او به نقاشی پدید آورد؛ زیرا فهمید که چشم در نور کم جزئیات بیشتری میبیند.
از آن پس، او ترجیح داد در محیطهای نیمهتاریک کار کند. نور ملایم به او امکان میداد سایهروشنهای ظریف و انتقال تدریجی نور بر سطح اشیا را بهتر ببیند و بازنمایی کند. در آثار متأخر او، از جمله مونالیزا و یوهان تعمیددهنده، همین کیفیت آرام و مهآلود نور کاملاً مشهود است. سبکی که بعدها «اسفوماتو» (sfumato) نام گرفت.
فراتر از مرز میان فلسفه و هنر
برخلاف اندیشمندان همعصر خود که فلسفهٔ طبیعی را بر ریاضیات و هندسه برتر میدانستند، داوینچی هیچ سلسلهمراتبی میان علوم قائل نبود. او همهٔ شاخههای دانش را بخشهایی از کلّی واحد میدانست که هدفش فهم طبیعت است. تنها چیزی که در نگاه او برتر بود، خود طبیعت بود.
به همین دلیل، نقاشی در نظر او نهتنها یک هنر، بلکه ابزاری علمی برای مشاهده و بازنمایی جهان محسوب میشد.
گذر از آموزههای آلبرتی
در دوران جوانی، نظریهپرداز برجستهٔ ایتالیایی لئون باتیستا آلبرتی نفوذ فراوانی بر هنر و نظریهٔ دید در ایتالیا داشت. آلبرتی با الهام از هندسهٔ اقلیدسی، «هرم دید» را معرفی کرد که در آن همهٔ پرتوهای بینایی به یک نقطه در چشم میرسند. داوینچی ابتدا این نظریه را پذیرفت، اما مطالعاتش بر اپتیک اسلامی و قرونوسطایی بهویژه آثار ابنهیثم، او را به بازنگری واداشت.
تا دههٔ ۱۴۹۰ او دریافت که مدل آلبرتی بیش از حد سادهانگارانه است و با یافتههای تجربی دربارهٔ ساختار چشم و شکست نور همخوانی ندارد. از این زمان به بعد، آثارش نشان از نگاهی پیچیدهتر به ادراک بصری و نقش نور دارند.
از علم تا شهود: نقاشی بهمثابه تأمل فلسفی
در آثار متأخر، داوینچی رنگ را به حداقل رساند و بر بازی ظریف میان نور و سایه تمرکز کرد. او در یادداشتهایش توصیه میکرد که پرترهها در هوای ابری یا هنگام غروب نقاشی شوند تا نرمی و لطافت خطوط بهتر نمایان گردد.
تکنیک او در ترکیب تدریجی سایهها، که بعدها به عنوان «کِیارو اِسکورو» (chiaroscuro) شناخته شد، به نقاشی عمق و حجم میبخشید و به بیننده احساس حضور واقعی میداد.
![]()
یوهان تعمیددهنده: اوج ابهام و معنا
اثر یوهان تعمیددهنده، که احتمالاً آخرین نقاشی داوینچی است، حاصل تمام عمر تجربه و جستوجوی او در پی شناخت نور و راز هستی بهشمار میآید. کِنِت کلارک، مورخ هنر، دربارهٔ آن نوشت: «این اثر پرسشی جاودانه است. راز خلقت در چهرهٔ انسانی.»
در این تابلو، لئوناردو رنگ را فروکاسته و نور را در نقش نیرویی الهی به تصویر کشیده است. پیکر یوحنا از تاریکی برمیخیزد، با نوری گرم و طلایی که از بالا فرود میآید. لبخند و نگاه آرام او، همانند مونالیزا، سرشار از دوگانگی است: هم انسانی و ملموس، هم روحانی و رازآلود.
در واقع، داوینچی با این نقاشی، آیهای از انجیل یوحنا را به تصویر میکشد و نوری که در تاریکی میدرخشید و تاریکی بر آن چیره نشد. تضاد میان نور و تاریکی در تابلو، نماد پیدایش معرفت از دل جهل و رهایی انسان از نابینایی معنوی است.
شاعر، دانشمند و پیامبر نور
برخی پژوهشگران مانند مارتین کِمپ معتقدند این نقاشی نهتنها دربارهٔ نور است، بلکه خود بهمنزلهٔ چراغی است که راه شناخت را نشان میدهد. یوحنا بهعنوان پیامآور مسیح، در نگاه داوینچی همان واسطهای است که نور حقیقت را به انسان منتقل میکند. چنانکه خود داوینچی پیامآور پیوند میان علم و هنر بود.
حتی احتمال داده شده که چهرهٔ یوحنا نوعی خودنگارهٔ آرمانی از داوینچی باشد؛ چهرهای که در آن علم، هنر و ایمان در وحدتی عمیق به هم میرسند. در این تعبیر، نور الهی در نقاشی به استعارهای از روشنگری علمی و هنری تبدیل میشود.
میراث داوینچی
آخرین اثر داوینچی همزمان یک شیء هنری و نمادی فلسفی است. گواهی از عمری که صرف فهم طبیعت شد و در عین حال، نشانهای از تلاشی پایانناپذیر برای دستیابی به حقیقت. یوحنا در این تابلو نهفقط پیامآور نجات معنوی، بلکه نشانهای از عطش بیپایان انسان برای دانستن است. اشارهٔ دست او به سوی آسمان، همان دعوت ابدی داوینچی است: نگاهی دیگر بینداز، نور را بجوی، و از تاریکی جهل فراتر برو.
دیدگاه