داستان لنگه به لنگه نوشته زویا پیرزاد
دلم میخواست دختر خاکستر نشین باشم، زیبای خفته و سفید برفی، در انتظار شاهزادهام که کدو تنبلم را به کالسکهای زرین تبدیل کند و حس عشق را در من بیدار؛ و برایم قصری بسازد مجلل و زیبا، قصری که در آن از آشپزی و گردگیری و رختشویی خبری نباشد، قصری آنقدر بزرگ که شبها گریهی کودک شیر خوارهام از خواب بیدارم نکند.
با رادیو کتاب به دنیای کتابها سفر کنید.
دیدگاه