خالق «ماهی سیاه کوچولو» که بود؟

صمد بهرنگی، نویسنده، معلم و قصه‌گوی مردم، در دوم تیرماه ۱۳۱۸ زاده شد و در سکوتی تلخ و مبهم، در شهریور ۱۳۴۷ از جهان رفت. او با قصه‌های ساده اما عمیقش، نسل‌هایی را به فکر، اعتراض و آرزو دعوت کرد؛ قصه‌هایی که از دل رنج برخاستند و تا دل دریا رفتند. هنوز هم ماهی سیاه کوچولو، نماد جسارت و رهایی، راهش را از میان تاریکی‌ها ادامه می‌دهد.

خالق «ماهی سیاه کوچولو» که بود؟

صمد ناپدید شد. انگار جهان یک‌باره خاموش شد. در دل آب‌های کدر، پریشان و دیوانه‌وار به هر سو زد. صدای تپش قلبش در شقیقه‌هایش می‌کوبید. تلاش کرد او را در عمق رودخانه بیابد، اما بی‌فایده بود. دستانش راهی نمی‌یافتند و اندیشه‌اش نیز. صمد رفته بود... و با او، صدای اعتراض، امید و جسارت هم لحظه‌ای خاموش شد. همان سالی که «ماهی سیاه کوچولو» جایزه کتاب کودک بولونیا را در ایتالیا برد، نویسنده‌اش، صمد بهرنگی، در سکوتی مبهم از این جهان رفت: سال ۱۳۴۷.

صمد بهرنگی در دوم تیرماه ۱۳۱۸ در تبریز به دنیا آمد؛ نه در ناز و نعمت، که در سایه‌ فقر و سختی. خودش درباره‌ تولد و کودکی‌اش نوشته: «مثل قارچ زاده نشدم بی‌پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم. ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نمی‌بود، به خود کشیدم. کسی نشد مرا آبیاری کند. نمو کردم مثل درخت سنجد، کج و معوج، قانع به آب کم و شدم معلم روستای آذربایجان.»

کودکی صمد، آمیخته با رنج، کار و محرومیت بود. ده‌ ساله که شد، پدرش برای کار به قفقاز رفت و تنها چیزی که برای او به جا گذاشت، وصیتی پدرانه بود: درس بخوان. صمد با تمام وجود پای این وصیت ایستاد. تحصیلات متوسطه را که به پایان رساند، راهی دانشسرای مقدماتی شد؛ نه برای کسب افتخار، بلکه برای سبک کردن بار خانواده‌اش. درس‌ها را نه از سر شوق، که از سر وظیفه می‌خواند و در سال ۱۳۳۶، تنها در هجده‌سالگی، آموزگاری شد از جنس مردم، برای مردم.

او پیش از آنکه قصه‌نویس شود، آموزگار بود؛ معلمی در روستاهای آذربایجان، جایی که به جای فرار از واقعیت‌ها یا پناه بردن به روشنفکری بی‌عمل، تصمیم گرفت کاری کند. در کلاس‌های خاک‌گرفته و کتابخانه‌های خالی، آرزوهای کودکان را دید و دست به کار شد: گردآوری قصه‌های عامیانه، ترجمه، نوشتن، روشنگری.

ماهی سیاه کوچولو، مشهورترین تمثیل او، داستان ماهی‌ای است که نمی‌خواهد مانند دیگران در گودال بماند. او سودای دریا دارد و به اندرز پیران و ترس‌های نسل‌های قبل پشت پا می‌زند. در دل راهی خطرناک، با نمادهایی از ترس، دروغ، قدرت و خرد روبه‌رو می‌شود و سرانجام با جسارت، گلوی مرغ سقا را می‌درد و به دریا می‌رسد؛ همان دریایی که شاید نماد رهایی و حقیقت است.

قصه‌های صمد بهرنگی، نه فقط سرگرم‌کننده، بلکه آموزگار بودند. او با ادبیاتی ساده و مردمی، از شکاف‌های عمیق طبقاتی می‌گفت، از بی‌سوادی، از فراموش‌شدگان. در مقدمه کتاب کچل کفتر باز می‌نویسد: «کتاب‌هایی که فقط ما را سرگرم می‌کنند و فریب می‌دهند، به درد پاره‌کردن می‌خورند... کتاب خواندن فقط برای سرگرمی نیست.»

او قصه‌های فولکلور آذربایجان را دوباره روایت کرد، با نگاهی عدالت‌خواه و مقاوم. در قصه‌هایی چون کوراوغلو، عنصر عصیان و مقاومت علیه ظلم را به زبان کودکان بازگو کرد.

امروز، شاید در میان هیاهوی شبکه‌های اجتماعی، نوشته‌های صمد آن‌گونه که باید شنیده نشوند؛ نه به اندازه علی شریعتی یا حسین پناهی ورد زبان باشند اما این خاموشی، هرگز دلیلی بر بی‌اهمیت بودن صدا و راه او نیست. زیرا نسلی با قصه‌های او قد کشید، فکر کرد، جنگید و ایستاد.

صمد رفت؛ اما ماهی سیاه کوچولو، همچنان شنا می‌کند.

 

منبع: فرارو
کد مطلب: ۳۸۲۰۲۷
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت