جیم کری: وقتی بمیرم با جنازه‌ام سلفی می‌گیرند/ می‌خواهم یک جسد خوب باشم!

سرنا_کمدین مشهور آمریکایی که اخیراً رمانی را با همکاری دانا واچون نوشته است می‌گوید در این مرحله از زندگی هنری من چیزی خسته‌کننده‌تر از ایده نوشتن وقایع واقعی زندگی‌ام پیدا نمی‌شود.

جیم کری: وقتی بمیرم با جنازه‌ام سلفی می‌گیرند/ می‌خواهم یک جسد خوب باشم!

جیم کری از بزرگ‌ترین بازیگران کمدی است که تاکنون دو بار برنده جایزه گلدن‌گلوب شده و از میان فیلم‌های معروف او می‌توان به "نمایش ترومن"، "درخشش ابدی یک ذهن پاک" و "ماسک" اشاره کرد. کتاب "خاطرات و اطلاعات نادرست" ترکیبی جذاب از زندگی جیم کری با داستانی تخیلی و آخرالزمانی است که به کمک دانا واچون نوشته شده است. این رمان جسورانه که در مدتی کوتاه توانست به پرفروش‌ترین کتاب نیویورک تایمز تبدیل شود، از هالیوود، بازیگری، عشق و آخرالزمان می‌گوید. جیم کری با تلفیق سینما و ادبیات، روایتی طنزگونه و خیال‌انگیز از تجربیات خود را در اختیار ما قرار می‌دهد و از پشت صحنه هالیوود و شخصیت‌های مشهوری مانند نیکولاس کیج، آنتونی هاپکینز و چارلی کافمن می‌گوید. "خاطرات و اطلاعات نادرست" ماجراجویی هجوآمیزی است که در آن کری فرهنگ خودشیفته‌وار هالیوود را درهم می‌شکند. "خاطرات و اطلاعات نادرست" با ترجمه رعنا غمگسار به تازگی از سوی انتشارات "تاو" در ایران چاپ شده است. آنچه در ادامه می‌خوانید گفت‌وگویی است با جیم کری و دانا واچون درباره این کتاب، ارتباط آنها و دنیای بازیگران هالیوود.

چطور با هم آشنا شدید؟

کری: حدود 10 سال پیش، وقتی توییتر برای اولین بار به شبکه‌ای بزرگ تبدیل شد و مردم هنوز در حال آزمایش آن بودند، با هم آشنا شدیم.

واچون: زمستانی واقعا دلگیر بود. در ویلیامزبورگ بودم، همه جا در حال تعطیل شدن بود و تمام ساخت‌وسازها داشتند جمع می‌کردند. یک روز صبح، به توییتر نگاه کردم، و جیم توییت کرده بود "بنگ."

کری: فقط سعی داشتم نسخه دیگری از نیرو یا چی را ایجاد کنم؛ انرژی خاصی که همه کارهای مثبت دنیا از آن سرچشمه می‌گیرد.

واچون: در اولین ارتباط، من هم در جواب گفتم "بنگ". شبیه هیتچنسی بدبین هستم، البته او خیلی عارف بود. آنوقت به او نگاه و فکر کردم واقعا خیلی خوب است با یک همچین هنرمندی اثری ساخت، اما این مسأله هرگز اتفاق نخواهد افتاد و یک سال بعد، ما در حال کار روی آن بودیم.

تبادل اطلاعات در توییتر تنها چیزی بود که لازم داشتید؟

واچون: ما مدیر مشترکی داشتیم که می‌گفت: "شاید باید درباره‌اش با هم صحبت کنیم" و بعد هیچ اتفاقی نیفتاد. بعد از اولین ملاقات ما، با خودم گفتم "دوست داشتنی است، اما قطعا دیگر هرگز با او صحبت نخواهم کرد." اما ما مدام با هم حرف می‌زدیم.

کری: بلافاصله دوست شدیم و هرچه زمان می‌گذشت، دوستی ما عمیق‌تر می‌شد.

کری تا به حال به نوشتن خاطره‌ای واقعی از زندگی خود فکر کردید؟

کری: در این مرحله از زندگی هنری من چیزی خسته‌کننده‌تر از ایده نوشتن وقایع واقعی زندگی‌ام پیدا نمی‌شود. تلاش برای گسترش نام تجاری‌ام. مسأله این نیست. این اثر کاری عاشقانه بود که نمی‌توانستیم جلوی آن را بگیریم. این کار پی‌درپی، از اینجا و آنجا شروع شد و در چند سال گذشته، بیشتر روزها 12 ساعت می‌شد که با هم به طور یکنواخت و سخت کار را پیش می‌بردیم، اما حتی وقتی با افکارمان سروکله می‌زدیم و با هم تبادل‌نظر می‌کردیم، همیشه به چیزی جالب‌تر از آنچه در ابتدا تصور می‌کردیم، می‌رسیدیم.

قهرمان این رمان، جیم کری نام دارد و زندگی او کاملا شبیه شماست. او کیست؟

کری: جیم کری در این کتاب واقعا یک نماینده است. او نماد هر شخصی در موقعیت من است. نماد هنرمندان، مشاهیر، ستاره‌ها و دنیای آنها با همه افراط و تفریط، خودمحوری و پوچی‌شان. بعضی از قسمت‌ها بسیار واقعی است. فقط نمی‌دانید کدامیک است. حتی ویژگی‌های داستانی کتاب هم حقیقت را آشکار می‌کند.

واچون، برخلاف نسخه‌ای که از جیم کری در رسانه‌ها ارایه می‌شود، شناختن خود واقعیِ او برای شما چطور بوده؟

واچون: یکی از اولین بارهایی که با من تماس گرفت، داشت جان باریمور را در "دکتر جکیل و مستر هاید" تماشا می‌کرد. به من می‌گفت: "باریمور را نگاه کن. حالت چهره اون رو توی این فیلم تماشا کن." و من با خودم می‌گفتم محشره، جیم کری خیلی از فیلم‌های نتفلیکس را تماشا می‌کند.

کری: وقت‌هایی بود که خیلی می‌ترسیدم. جان لنونِ مرده را در یوتیوب روی تخت بیمارستان می‌دیدم. کاملا دیوانه می‌شدم چون می‌فهمیدم که وقتی بمیرم با جنازه‌ام سلفی می‌گیرند. به عنوان سوژه‌ای جدید به آن نگاه می‌کنند. این وحشت و ترس کشنده، مرا به این فکر می‌انداخت که یک جسد خوب باشم. با عجله می‌رفتم و قبل از خواب خودم را گریم می‌کردم تا اگر نیمه‌شب مردم، بتوانم در معرض دید عموم قرار بگیرم.

شما با هم صحنه‌های تأثیرگذار عجیبی طراحی کردید، مثل وقتی که کری خیالی، خود را کنار یک کرگدن دیجیتالی نشان می‌دهد که ذاتش رادنی دنگرفیلد است.

واچون: نوشتن این قسمت واقعا سخت بود. جیم می‌گفت: "نمی‌دانم فکر می‌کردی چه کاری انجام می‌دهی، اما ما در حال نوشتن بیت‌های رادنی دنگرفیلد برای دو یا سه روز آینده هستیم." در پایان این بخش، خیلی خسته شدم و جیم با این جعبه بیرون آمد و آن را باز کرد.

کری: جوآن دنگرفیلد، خانمِ دنگرفیلد پس از مرگ رادنی، این جعبه چرمی زیبا را با پیراهن مورد علاقه رادنی و پیپش به من داد. اگر رادنی را می‌شناختید، می‌دانستید که این در حکم جام مقدس رادنی است. اگر الان پیش ما بود می‌‌گفت: "مرد، این مرا خلاق نگه می‌دارد."

در روند نوشتن کتاب جایی بود که کری بگوید غیرعادی می‌نویسید یا نمی‌توانیم اینطوری پیش برویم؟

واچون: او کارش را بلد است و می‌گوید: "با داشتن صحنه اوج یک جنگ که در آن فقط مهمات را بارگیری می‌کنم، مشکلی ندارم. به هیچ کشتن تأییدشده‌ای هم احتیاج ندارم. در واقع حتی به اسلحه هم نیاز ندارم."

کری: چند روز پیش با نیک کیج صحبت می‌کردم. چیزی درباره کتاب به او نگفته بودم و بعد یک روز آن را به او دادم. او فقط گفت: "جیم، باعث افتخاره، مرد. تو حرف نداری." به او گفتم: "بهترین خطوط کتاب را به تو اختصاص داده‌ام." نفسش بند آمده بود و خیلی هیجان‌زده شده بود.

به افراد مشهور دیگری که به آنها اشاره می‌کنید گفته‌اید که شخصیت‌های کتاب هستند؟

کری: ما در حال ارسال کتاب و نامه برای همه اشخاصی هستیم که در کتاب هستند. هجو و پارودی است اما با احترام. بیشتر کاراکترهای این کتاب، افرادی هستند که خیلی آنها را تحسین می‌کنم.

این کتاب ابراز ناامیدی قهرمان داستان از هالیوود و دلسردی او را از کار و موفقیت‌های خود به‌وضوح به تصویر می‌کشد. کری، این کتاب چقدر احساسات واقعی شما را نشان می‌دهد؟

کری: "نمایش ترومن" اشتباه نبود. من پسری هستم که روزی ناگهان به بالا نگاه کرد و دید همه دوربین‌ها، دستگاه‌ها و چراغ‌ها از آسمان بر سر او می‌بارند. هر پروژه‌ای کمی از وجود من است که در آن خودم را بازآفرینی می‌کنم، خودِ قدیمی را پاره می‌کنم، دور می‌اندازم و چیز جدیدی را در خودم جست‌وجو می‌کنم. در تمام دوران شغلی‌ام، از مخاطبانم خواسته‌ام و آنها به من اجازه داده‌اند این کارها را انجام بدهم. فکر می‌کنم به طریقی از من همین انتظار را دارند. آنها انتظار همایش ندارند.

منبع: شهروند

کد مطلب: ۱۸۶۶۶۷
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت