و سپس چنین گوید شکسته دل مردی هراسان راوی آرزوهای برباد رفته

چون حس و هوش و خردم به من اجازه نمی‌دهند که چه دینی چه دنیوی به این حماقت‌های جاریه معتقد شوم و دروغ‌ها را باور کنم زشتی‌ها و پلیدی‌ها را خوب و پاک و زیبا انگارم و به ناپاکی‌ها و پدرسوختگی‌ها مؤمن شوم، به این دغلی‌ها و نامردمی‌ها گردن گذارم...

و سپس چنین گوید شکسته دل مردی هراسان راوی آرزوهای برباد رفته

خود برای ماهی سرگردان و بی‌آرام خویشتن آب و چشمه‌سار مقدس آفریدم

موضوع اغلب اشعار اخوان ثالث اجتماعی با رویکرد اساطیری, تاریخی است, وی حوادث زندگی مردم ایران را از دیرباز تا کنون, با چشم اندازی عمیق و وسیع, در گستره ای بی انتها, با جادوی قلم شاعرانه اش به تصویر کشیده است.

او در جایی گفته است از ناتوانی به شاعری افتاده است, او عاشق شده بود و با زبان شعر حرف دلش را بیان می کرد, اما سپس مضامین و مفاهیم اجتماعی و سیاسی را نیز بر چاشنی شعرش افزود. او این سیر شاعری اش را چنین توصیف می کند:

  • "افتادم به خط شعر و این دنیای معنوی را برای خودم کشف کردم... یک وقت دیدم به کلی دارم برای خودم غزل می‌گویم، قصیده می‌گویم، حرف‌هایم برای خودم زمینه پیدا کرده و بعد کم کم فکرم متوجه بعضی مسایل اجتماعی شد، یعنی هدف از مسایل فردی کشیده شد به موضوعات دیگر و یک مقدار درس‌هایی گرفتم از روزگاری که برایم خیلی مفید بود."

او متاثر از حوادث روز سیاسی و تنگناهای اجتماعی, اشعاری را سرود که منجر به دستگیری وی, و نیز سپری شدن سال هایی از عمرش در زندان رژیم طاغوت شد.

عشق او به میهن باعث می شود از حسرت های عمیق تاریخی اش بگوید:

  •  و سنگستان گم نامش
    که روزی روزگاری شب چراغ روزگاران بود
    نشید همگنانش ، آفرین را و نیایش را
    سرود آتش و خورشید و باران بود
    اگر تیر و اگر دی ، هر کدام و کی
    به فر سور و آذین ها بهاران در بهاران بود
    کنون ننگ آشیانی نفرت آبادست ، سوگش سور
    چنان چون آبخوستی روسپی . آغوش زی آفاق بگشوده
    در او جای هزاران جوی پر آب گل آلوده
    و صیادان دریا بارهای دور
    و بردنها و بردنها و بردنها
    و کشتی ها و کشتی ها و کشتی ها
     و گزمه ها و گشتی ها

و سپس چنین گوید شکسته دل مردی خسته و هراسان، یکی از مردم توس خراسان، ناشادی ملول از هست و نیست، سوم برادران سوشیانت، مهدی اخوان ثالث، بیمناک نیم نومیدی به میم. امید مشهور، چاووشی خوان قوافل حسرت، و خشم و نفرین و نفرت، راوی قصه‌ها از یاد رفته و آرزوهای برباد رفته ...

  • این دبیر گیج و گول و کوردل : تاریخ تا مذهب دفترش را گاهگه می خواست
    با پریشان سرگذشتی از نیاکانم بیالاید
    رعشه می افتادش اندر دست
    در بنان درفشانش کلک شیرین سلک می لرزید
    حبرش اندر محبر پر لیقه چون سنگ سیه می بست
    زانکه فریاد امیر عادلی چون رعد بر می خاست هان ، کجایی ، ای عموی مهربان ! بنویس
    ماه نو را دوش ما ، با چاکران ، در نیمه شب دیدیم
    مادیان سرخ یال ما سه کرت تا سحر زایید
    در کدامین عهد بوده ست اینچنین ، یا آنچنان ، بنویس
    لیک هیچت غم مباد از این
    ای عموی مهربان ، تاریخ پوستینی کهنه دارم من که می گوید
    از نیاکانم برایم داستان ، تاریخ
    من یقین دارم که در رگهای من خون رسولی یا امامی نیست
    نیز خون هیچ خان و پادشاهای نیست
    وین ندیم ژنده پیرم دوش با من گفت
    کاندرین بی فخر بودنها گناهی نیست پوستینی کهنه دارم من
    سالخوردی جاودان مانند
    مرده ریگی داستانگوی از نیاکانم ،که شب تا روز
    گویدم چون و نگوید چند

 اخوان حرکت شعری خود را پس از نخستین مجموعه‌اش ارغنون (1330) در مؤخره‌ی از این اوستا -به تاریخ مهر 1344- به‌اجمال توضیح داده است و روند شاعری خود را از زمستان تا از این اوستا یک روند یکپارچه و دوره‌ای خاص شمرده است.

شرح اخوان که در لفافه بیان می‌شود بدین قرار است:


  • «اینچنین بود و بود و بود. و من رهسپار وادی‌های مقدس بودم. رهنورد چشمه‌های روشن زندگی بودم؛ بد یا خوب کار ندارم. پیشامدهایی کرد آن چشمه‌های روشن و مقد را کور کردند. شهید کردند. چنانکه گفته‌ام: خشکید و کویر لوت شد دریامان... و نوحه خواندم که:نعش این شهید عزیز... و چون چنین شد و نیز چون حس و هوش و خردم به من اجازه نمی‌دهند که چه دینی چه دنیوی به این حماقت‌های جاریه معتقد شوم و دروغ‌ها را باور کنم زشتی‌ها و پلیدی‌ها را خوب و پاک و زیبا انگارم و به ناپاکی‌ها و پدرسوختگی‌ها مؤمن شوم، به این دغلی‌ها و نامردمی‌ها گردن گذارم، از این رو چندی ذکر و فکرم فریاد و فغان و دشنام و نفرین و ناله و نوحه بود و بود و بود و این‌ها وجوه چندگانه و در حقیقت مناطق روحی و معنوی "این اوستا" ست و بد نیست بگویم این اوستا به معنی وسیعش یعنی از اواخر "زمستان" بگیر تا همین روزهای جاری. در این ایام کم‌تر خنده بر لبم آمد، کم‌تر غزل گفتم و حال آنکه پربی‌دل و پردور از حال و هوای غزل نبودم اما اول باید همان آب باشد تا زندگی تحقق یا لااقل تصور پذیرد، آنگاه نوبت به آی امان ای دل حبیبم جانم دلی دلی و شوق تغزل برسد.»

24 نخستین ویژگی که او برای این دوران شعری‌اش که به پس از کودتا مربوط است برمی‌شمارد پرهیز از تغزل است. ریشه‌ی پرهیز از تغزل گذشته از فضای سیاسی و اجتماعی پس از کودتا به منشأ و مبدأ تغییر فرمال شکل اخوان هم مربوط است. سلف اخوان یعنی نیما نیز از تغزل پرهیز داشت و این البته با میل تمثیل‌پردازانه‌ی شعر اخوان گره خورد و به شعری تبدیل شد که تمامی روح زمانه را بازتاب می‌داد.

اخوان ادامه می‌دهد:

  • «و چون چندی بدین منوال گذشت و از هیچ سویی هیچ خبری نیامد هیچ معجزی به‌وقوع نپیوست. هیچ ظهور تازه‌ای، بعثتی اتفاق نیفتاد (نمی‌دانم چرا بی‌خود چندی انتظار داشتم) چشم به‌در گلمیخ شد و کس حلقه بر در نکوفت. از اینرو خود به یاری خود برخاستم. خود برای ماهی سرگردان و بی‌آرام خویشتن آب و چشمه‌سار مقدس آفریدم. به‌یاری حس‌وحال و هوش و خرد و خیال خویش چنین کردم و البته اکنون این ظهور و بعثت در اندرون خودم و فقط برای خودم است. من زرتشت و مزدک را در دل و دنیای خویش آشتی دادم. گرد هم آوردم با پند و پیغام‌هایی که از بودا و مانی گرفتم و این حضرات برخلاف تصورم چنان دوست و مهربان شدند که بیا ببین.»

در میان تمثیل‌های اخوان، «میراث» و «کتیبه» آشکارترین روایات بازگشتی یا دوری از تاریخ را عرضه می‌کنند. اخوان در حقیقت خوانشی معکوس از فلسفه‌ی تاریخ مبتنی بر بازگشت جاودانه‌ی همان دارد؛ درکی معکوس درک نیچه. در شعر اخوان، تاریخ بر اساس بازگشت منجی یا ابرانسان دور نمی‌زند، بلکه بر اساس بازگشت فاجعه می‌گردد و همین است رمز درک نومیدی عمیق اخوان در عین تاریخی‌بودن مواجهه‌اش با شعر.

منبع: موخره کتاب از این اوستا

کد مطلب: ۳۵۳۳۰۵
لینک کوتاه کپی شد

پیوندها

دیدگاه

تازه ها

یادداشت